-
چوبِ دو سر ...
یکشنبه 23 آبان 1395 13:09
یه بار یکی بم گف خیلی ناراحتم . گفتم: "چراا ؟ " گف: " آخه جفت طرف منت کش شدم :( " حالا می فهمم چی می گف اون بدبخت ...
-
به منکر حتی نباید فکر کرد :(
شنبه 22 آبان 1395 01:10
تنهایی می تونه خیلی خطرناک باشه. خطرشو تموم مدت دیروز تو وجودم حس می کردم و عقوبتشو از دیروز تا حالا. قطعن باید منتظر پس لرزه های بعدیشم باشم. بیست و چارساعت نفرت انگیزیو پشت سر گذاشتم. پر از اشتباه. پر از غصه. بصیرت و قدرت تحلیل تنها چیزیه باید تو این شرایط داشت. دلم قد تموم روزای تنهاییم گرفته. طبیعیه. هر لغزشی تو...
-
حقیقتا جمله " مراقب خودت باش " چیزی نیس که انتظار داشته باشی از زبون هر کسی بشنوی !!
پنجشنبه 20 آبان 1395 22:22
-
باید خیلی بالا بری تا بفهمی تو محور جهان نیستی . خیلی ...
سهشنبه 11 آبان 1395 15:42
-
برای بار صدم عرض می کنم !
یکشنبه 9 آبان 1395 23:10
ایهالناس وقتی یه آدم کم حرفی تمایل داره باهاتون حرف بزنه مطمئن باشید که به خاطر ارزشیه که از درون برای شما قائله.نه به خاطر خودش. پس شمام براش ارزش قائل بشیدو طوری حرفشو قطع نکنید که از عمق وجود حس کنه داره گل لگد می کنه. این رفتار ناراحت کننده اس ...
-
یا عزیز ...
جمعه 7 آبان 1395 23:04
تاثیرات شگرف سریال مختارنامه رو مردم غیرقابل انکاره. یکیش همین فرشته جان خودمون . امروز صبح به محض بیدار شدن از خواب با بزرگترین چاقوی آشپزخونه اومده بوده بالا سرم تا سرمو از تنم جدا کنه!! پناه بر خدا. همین یکیو کم داشتم فقط ...
-
راه حل !
چهارشنبه 5 آبان 1395 11:24
من حتی خودمم از خودم ناراحتم . از وقت کمی که بره خودم میذارم. بره شعورم. بره افکارم. بره ظاهرم. بره حالم ... وقتی اوضام انقد قرمزه بالطبع نمی تونم کاری بره ناراحتی دیگران بکنم. نمی تونم دلیل بی معرفتیمو بشون توضیح بدم چون شکل توجیه می گیره.می دونم همه تو زندگیشون گرفتارن اما این سطح از گرفتاریای من آن نرماله. خیلی هنر...
-
با تچکر از مدیریت ساختمان :|
چهارشنبه 28 مهر 1395 13:55
اندر احوالات منزل همایونی همین بس که بسته مرغ رو ساعت یازده از فریزر درآوردم و تا همین الان که ساعت نزدیک دوئه ظهره هییییچ تغییری نکرده. ینی اوضاع جوری شده که مثلن می تونیم در یخچالو باز بذاریم یکم هوای خونه گرم شه :| من که کاملن مسلح با چند جفت جوراب و دستکش و شال گردن و چند دست لباس گرم تو خونه می گردم اما موندم...
-
این بار مهمانِ خوانده بودم :)
سهشنبه 27 مهر 1395 17:04
عاشقانه دعوت شدم. بدون اینکه روحم خبر داشته باشه. ازون رزق های " من حیث لایحتسب " بود . عاشقانه بود چون ولی نعمتم می دونست من چقد عاشق این توجهات یهویی شَم. انقد عاشقانه و سفارشی و شیک دعوت شدم، اما یکی نذاشت برم. یکی که من برای جداشدن ازش دارم لحظه شماری می کنم ... یه وقتایی نمیشه قیام کرد و پاشد. نمیشه چون...
-
چون خوره می خورد روح و جانم را ...
سهشنبه 20 مهر 1395 22:56
تاریخ تکرار می شود! چه خوش داشته باشی چه نه، این تاریخ است که با تمام قوا میل به تکرار دارد. این روزها میلیونها لبیک یا حسین (ع) است که زمین خدا را به لرزه در میاورد. کاش منظورمان را کمی روشن تر بیان می کردیم. لبیک به حسین (ع) ! به چه منظوری ؟ به چه قصد و نیتی ؟ لبیک به حسینی که سال شصت و یک هجری به شهادت رسید و اکنون...
-
اصن بدجور تو شوکم :)))
جمعه 2 مهر 1395 11:56
ینی سطح شعور پسرا به حدی بالا رفته که اگه یه نفر دیگه ازم خواستگاری کنه بلافاصله بش میگم ببین من قراره بت جواب رد بدم اما تو سعی کن سی ثانیه مقاومت کنی :| طرف به قول خودش دو ساله منتظر موقعیته بیاد با من حرف بزنه اون وقت تا من گفدم موقعیت ازدواج ندارم باهام خدافظی کرد :| . خب اگه از من خوشت نمیاد مگه تبر سر گلوت...
-
حرام خواری به سبک اسلامی
چهارشنبه 17 شهریور 1395 20:49
ینی حتم دارم اگه دوتا تانکرم پشت این چشمای من جاسازی کرده بودن الان آبش تموم شده بود. اما شاید باورتون نشه بازم اشک دارن این لامصبا. بازم دارن :| قشنگ می تونم با این جف چشام کمبود آب تهرانو جبران کنم براتون :| از اول ترم یک یادمه تموم روزای ثبت نام اشکای من به پهنای صورت همین جوری میومدن پایین . تا چن روزم ادامه داشتن...
-
...
پنجشنبه 11 شهریور 1395 19:27
بعضی وقتا مث امروز یادم میره یه جایی مث اینجا هم دارم. یه جایی که مث یه چاله فضایی پر از جاذبه می تونه تموم غصه های منو بریزه تو خودشو آرومم کنه. اگه نمی یومدم اینجا واس این بود که انقد اتفاقات رنگارنگ برام تو این چن وقت افتاد که نمی دونستم باید کدومو بنویسم. از جمله مهم ترینش این بود که یکی دو روزه فهمیدم کل تلاشی که...
-
الحق که عمه ام !
پنجشنبه 28 مرداد 1395 15:35
اولین بار بود که به کتک خوردن یه طفل معصوم که نه البته یه اژدهای دوسر راضی شدم. می تونستم با رفتارم وانمود کنم که چیزی نشده و عب نداره تا مامانش انقد عصبانی نشه. بره ناهار پیتزای خونگی داشتن اژدهای دوسرم از صب کلی ذوق داشتو بالا پایین می پرید. دیقن قبل خوردن پیتزا یه حرکتی زد که کلی از مامانش کتک خورد. فک کنم کوفتش...
-
ولی تهش من می برم :)
چهارشنبه 27 مرداد 1395 22:43
نمی دونم والیبال می بینید یا نه؟ من که مشتری پروپا قرصشم بس که ماشالا کِیس مناسب هس تو این تیم :)) اما با همه اشتیاقم به تماشای بازی وقتی رقیبامون گلابین و مطمئنم می بریم لذتی از دیدنش نمی برم. همش حس می کنم زندگیَم همین طوریه وقتی همه چی جوره زندگی ارزش تماشا نداره. حس می کنم خدا همچین چارچشمی داره منو تماشا می کنه...
-
سلااام ! بعد یه عاالمه وقت :)
یکشنبه 24 مرداد 1395 20:08
اول اینکه بادابادا مباااارگ بااادا ... تولد ولی نعمت جانمون خیییلی مبارک همگیـــــــــــــــی دوم اینکه باید بگم متاسفانه انقد اوضاع حریم خصوصی تو مملکتمون به هم ریخته که وقتی امروز جلوی دستگاه عابر وایساده بودم تا رمز دوم کارتمو فعال کنم پس از ثانیه ای تاخیر سه تا دست به طور همزمان از پشت سرم میومدن و می گفتن اونو...
-
من خوشحالم! توام باش :)
دوشنبه 11 مرداد 1395 16:14
تو کتاب می خوندم این دنیا، دنیای سیاح هاست. ینی چی ؟ ینی خدا تورو فرستاده اینجا بره سیاحت ! ینی تموم روزای این دنیا رو فقط باید دید و ازش گذشت. نباید به چیزی حق تملک داشت. نباید به چیزی اعتراض کرد. نباید تو چیزی دخالت کرد. این دنیا رو فقط باید ببینی. مخلص کلام اینکه خدا فرستادتت پایین یه تور مفتکی هفتاد هشتاد سال...
-
تقدیم به ؟؟
جمعه 8 مرداد 1395 17:24
بگو به خاک همنشین مایی ...
-
تلخ بود ...
جمعه 1 مرداد 1395 00:21
از خاطرات دوران بچگی فقط همینو می تونم بگم که اصلن دوست ندارم بش برگردم. تو بچگی من روزای وحشتناکی بودن که تا حالا جرات نکردم با احدی راجبشون حرف بزنم. هنوز بعد از گذشت این همه سال نتونستم گره این بغض لعنتی رو از تو گلوم بیرون بکشم. شاید بدترین اتفاقی که می تونه بره هر کسی بیوفته این باشه که یه کابوس رو از بچگی به دوش...
-
الطاف بی کرانت :)
چهارشنبه 30 تیر 1395 19:52
همیشه این امیدهای تصادفی و لحظه ای هستند که منو تا مرز جنون خوشحال می کنند. منظورم از تصادفی اتفاقیه که اصلن انتظار رخدادشو تو اون لحظه نداری. مثل چی ؟ +مثل وقتی که تو بهترین شب سال، درست تو لحظه ای که پری از حس ندامت، این آیه از قرآنشو برات میاره : *** الّا رحمة من ربک، انّ فضله کان علیک کبیرا*** همین میشه که من وقتی...
-
فلن نوبت منه :)
یکشنبه 20 تیر 1395 14:06
اولاش همین طوریه. خیلی زحمت داره. خیلی انرژی می بره. اصن بوده که انرژی بده ها، اما اولاش انرژی می بره. باید اول واسش خرج کنی، زیاد اما محدود، تا بعدن واست خرج کنه بی نهایت و نامحدود:) طبیعتش منو یاد شنا می ندازه. اولاش از ترس غرق شدن انقد جدی و سنگین تو آب دست و پا میزنی که وقتی میای بیرون انگار کوه کندی، اما بعدش...
-
95/4/19
شنبه 19 تیر 1395 10:30
صبح خوبی بود. بره اولین بار بدون زحمت ساعت شیش از خاب بلند شدم. تصمیم گرفتم ازین به بعد صبحارو با یه لیوان قهوه با شیر شروع کنم که هم ازین ننگ همیشه خابالودگی خلاص شم هم از کابوس شیر نخوردن و پوکی استخون گرفتن و چلوسیدن و اینا :) ازونجایی که همیشه یه انقولتی باید تو کار باشه فرشته جان دلدرش گرفت و ما هم طبق عادت هرماه...
-
آنِ منست او :)
سهشنبه 8 تیر 1395 16:07
یه سری فرشته ها هم هستن که نه تنها اون بالاها بال نمی زنن بلکه همین جا رو زمین کنارت راه میرن. پیشت زندگی می کنن. خدا انقد این فرشته ها شو دوس داشته که به جای دوتا بال بهشون دوتا معده داده. دوتا معده در حد مخزن. و این شده که فرشته جان من شب تا سحر از ترس خواب موندن بره سحری پلک رو هم نمیذاره و به صورت کاملن پریودیک و...
-
من از شما می پرسم ؟؟
پنجشنبه 3 تیر 1395 16:38
بابا این خارجیام شورشو درآوردن از بس بلدن. عاخه رواست آدم واس یه تغییر مختصات ساده بخاد مقاله اسپرینگر بخونه. نه وجدانن رواس ؟
-
...
پنجشنبه 3 تیر 1395 00:40
واس چنتا چیز هم عصبیم هم ناراحت ! اتفاقی که به خودم و خدا قول داده بودم دیگه نیوفته افتاد. تقصیر من بود ؟ نمی دونم. اه همش تقصیر این تلگرام لعنتیه. هر چی بلا سرم میاد از اونه . دیروز قل جان گف که به مناسبت میلاد امام حسن علیه السلام واس بچه ها یه عالمه بادکنک و عروسک خریده که ببره تو بخش کودکان بیمارستانا پخش کنه...
-
مهم انگیزه اس که من دارم :))
چهارشنبه 2 تیر 1395 01:26
ینی اعتماد به نفس میخاد عادم هر روز تا دو ظهر خاب باشه بعد مث این آدمای سحرخیز و اکتیو روزشو با آهنگه یه صبح دیگه سیروان خسروی شروع کنه. البته فک کنم باید سفارش بدم برام یه ظهر دیگه شو بسازه :| + بابا من انقدم انگل جامعه نیستم! روزی هفت ساعت بیشتر نمی خابم تازه تو بهترین شرایط. فقط یکم شبو روزم با شما فرق می کنه :دی
-
اللهم ارزقنی مجدّدن :))
دوشنبه 31 خرداد 1395 18:08
-
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز !
یکشنبه 30 خرداد 1395 00:19
دچار یه نوع لالی عجیب شدم. دوس ندارم راج به چیزی حرف بزنم. راج به دیگران که حق ندارم صحبت کنم، خودمم که تو یه مرحله پوست اندازی جدیدی به سر میبرم، بناابراین طبق معمول همیشه تو ذهنم پر از درگیری و تشویشه. منظورم از پوست اندازی ارتقاع سطح شعوره. چن وقته که شروع کردم دارم تفسیر قران علامه رو می خونم. بالطبع از سوره حمد...
-
اینجا شهر است ؟؟
شنبه 29 خرداد 1395 00:27
با یه شوق عجیبی از پله ها یورش آوردن پایین. همگی ! هر چی پرسیدم چی شده هیشکی توجه نکرد. رفتن سمت در بره استقبال. باور کن اگه من بعد ده سال دوری برمی گشتم خونه اهالی انقد ذوق نمی کردم که بره اینا ... با سلام و صلوات منتقل شدن حیات پشتی. مرغ و خروسارو می گم. البته اگه بخام دقیق تر صحبت کنم خروس محترم و پنج عیال محترمه...
-
بیا که ...
دوشنبه 24 خرداد 1395 01:32
طلوع می کند آن آفتاب پنهانی زسمت مشرق جغرافیای عرفانی دوباره پلک دلم می پرد نشانه چیست ؟ شنیده ام که می آید کسی به مهمانی کسی که سبزتر است از هزار بار بهار کسی شگفت کسی آن چنان که می دانی کسی که نقطه آغاز هرچه پرواز است تویی که در سفر عشق خط پایانی تویی بهانه آن ابرها که می گریند بیا که صاف شود این هوای بارانی تو از...