روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

هماهنگی فقط این!! بقیه اش سوسول بازیه

مثلن اینجوریه که یه روز صبح وقتی داری رو تختتو مرتب می کنی انگشتت گیر می کنه گوشه تختو یه لایه پوست و گوشت با هم از روش کنده میشه. این زخمه عفونی میشه و انگشت سبابه ات ورم می کنه میاد بالا. هنوز یه روز نگذشته بنا به دلایلی تو بازی دستت آسیب می بینه، بعد بازی کل بدنت می گیره مجبوری مث اردک راه بری و بجای کوا کوا آه و ناله کنی. شبش که میخای بخابی سرت بد میوفته رو بالشو خشک شدن گردنم به دردای قبلی اضافه میشه. فرداش می بینی چشمت یهو پر خون شده. بش بی توجه میشی میگی چیزی نیس خوب میشه. اما خوب نمیشه!! هی قرمزیش بیشتر میشه، هی ورم می کنه، هی چشمت بسته تر میشه، هی ملتهب تر میشه، هی از چشمت آب و ترشح میریزه پایین تا بلخره می فهمی عفونت کرده شدید! وقتی صبح پامیشی می بینی پلکات چسبیدن به هم و مجبوری دنیا رو از درزی به ضخامت یه نخ تماشا کنی. این تموم ماجرا نیس. انگشت شستتم این وسط با چاقو می بری :|

و این داستان ... تروخدا دیگه ادامه نداشته باشه من دارم تموم میشمممم :(((

کی بود؟ کی بود؟ من نبودم :|

واقن نشون دادیم که آدمای فرصت طلبی نیستیم، وگرنه از تو دل همین سیزده بدر میشد چنتا تیم ملی خوشگل جمع کرد!!

مثلن من خودم امروز فمیدم می تونم جزو نوابغ ورزش سخت :)) بدمینتون به حساب بیام، طوری که تو کوچه فریاد میزدم و حریف می طلبیدم :))

همه رم با اختلاف فرستادم برن خونشون ^_^

جدا از استعداد نو شکفته ام، چیزی که واقن ذهنمو درگیر کرده اینه که چجوری من با این همه حجم جلافت پنهانی که تو وجودم دارم می تونم چادری باشم؟؟ تو کوچه تو ملاء عام چار ساعت بالا پایین بپری، کلی ادا دربیاری تو هر پرشت نصف گیسات از پشت و جلو بریزه بیرون همه ببینن، اونوقت از فردای سیزده خیلی سربزیر و محجبه و خانوم :)) پاتو از خونه بذاری بیرون !!! در عجبم :|

لبخند

اعتراف می کنم تا حالا چیزی نبوده که از خدا بخوامو بهم نده. این یکی از شیرین ترین اعترافات زندگیم بود. 

امشب بازم آرزو کردم. ده تا آرزو که منو تا اوج خوشحالی می بره :)

امشب آرزو کنید:)

اوست گرفته شهر دل ...

دارم بهش فک می کنم. خودمو تو اون فضا تصور می کنم. تو همین حال، تمام خوشی ها و لذت های دنیا رو دونه دونه میارم تو ذهنم. می بینم هیچ کدومشون حتی لحظه ای حتی لحظه ای نمی تونن در مقایسه با بودن تو اون فضا برام لذت بخش باشن. چقدر دلتنگم. چقدر کم سعادت. یا شایدم چقد بی همت...