یه غباری از خستگی های زیاد و آزاردهنده رو تنم نشسته. به قدری که دوس دارم یه هفته بخابم و از دنیا بی خبر باشم. پرده اتاقمو بکشم بی خیال اومدن شب و روز شم. بی خیال درس. بی خیال کار. بی خیال پروژه. بی خیال چیزایی که بلد نیستم. بی خیال چیزای خیلی سخت و خشکی که باید یاد بگیرم.
دلم یه دوست می خاد. دلم میخاد مدتی از خونواده دور شم. خیلی وقته که دیگه نمی تونم حرفامو به کسی بزنم . خیلی وقته که دیگه گوشی برای شنیدن نیست.
شاید اسم این بیماری غمباد باشه !
ببین عزیزم حالا ک سر درمان نداری حداقل سر سازش داشته باش !
میدونی چن وقته دارم تحملت می کنم و صدام درنمیاد ؟
فک کنم تا من هستم توام هستی . پس بیا باهم کنار بیایم. بیا باهم دوس باشیم. باشه ؟
چقد خوووب میشد اگه وقتی از یچیزی کلی لذت می بری دو ساعت بعدش همه نمی ریختن سرتو لذت مذکور رو تا قطره آخر از دماغت درنمیاوردن :|
+ بعضی وقتا آدمای با ارزش زندگیت به قدری کلافت می کنن که مجبور میشی کاری رو بکنی که نباید :(
1.بفرما ! همینو می خاستی ؟ :|
انقد از سیبیلاش تعریف کردی تا آخر آق کاظم با جعبه شیرینی اومد پیشت. الکی مثلا سوغاتی و تشکر و ایناس :))
2. میدونی چن وقت بود اینجوری بغلت نکرده بودم :(
چقد بده وقتی غریبه میشی :(
3. اینم خدمت شما ستاره خانوم :***
یکی از مزایای فوق العاده خوب کتاب اینه ک باعث میشه ب هیچی فک نکنی ینی میدونی ی جورایی ی خط قرمز می کشه رو تموم نگرانیا و دغدغه هات . این خیلی دلچسبه :)
امروز فهمیدم شنا کردنم ی همچین خاصیتی رو تو من ایجاد می کنه :)
دوس دارم زندگیمو پرکنم از این مواد مخدر :)
شبی که از همه عمر من سیاه تر است
برس به داد غریبی که بی پناه تر است
کمی بخند و شب شهر را چراغان کن
تو که تبسمت از ماه نیز، ماه تر است :)
آه که آن صدر سرا می نکند بار مرا *** می نکند محرم جان محرم اسرار مرا
نغزی و خوبی و فرش آتش تیز نظرش *** پرسش همچون شکرش کرد گرفتار مرا
گفت مرا مهر تو کو رنگ تو کو فر تو کو *** رنگ کجا ماند و بو ساعت دیدار مرا