روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

عنوان نمی خاد ک :|

به خاطر عمل بینیش نمی تونه زیاد طولانی سجده کنه. واسه همینم بیشتر فرادا می خونه . یادمه ی روز به اصرار من اومد سر صف نماز جماعت...

نمی دونم چرا اون روز یکم سخت نفس می کشید یجوری ک صدای تک تک نفساشو کنارم حس می کردم 

یادش بخیر از اول تا آخر نماز فقط داشتم ب خدا می گفتم "صدای نفساش هیچ وقت از کنار گوشم دور نشه ". تهشم ی آمیــــن بلند 

کماکان گرهگشایی ای زنده ابدی ...

چند وقته میرم سرکار. ازون جا که یونی شرقه تهرانه، محل کار غرب تهرانه و منزل جنابمان کرج بنده تقریبا تمام عمر با ارزش و عزتم رو دارم صرف طیّ طریق می کنم.

بنابراین فک کنم یخورده طبیعی باشه که با این همه کاری که رو سرم ریخته بگم بیست و چهار ساعت واسه ی روز کمه. خیییلی کم. 

بنا به تموم این دلایل و مسائل دیگه امروز با اکراه رفدم سرکار. همش داشتم دمبال بهونه می گشتم خودمو متقاعد کنم سرکار رفتن حین تحصیل اونم با درسای سخت ارشد اونم با شرایط فوق ایده آل من !!! کار احمقانه ایه... 

سوار تاکسی که شدم تو دلم گفتم " الا بذکر اللّه تطمئنّ القلوب". گفتم خدایا منو ازین دوراهی عذاب آوری که توش گرفتار شدم نجات بده. قرآن گوشیمو باز کردم 

یه آیه اومد: *بنصراللّه ینصر من یشاء و هوالعزیز الرّحیم*

بال درآوررررردم از ذوق. اونم از نوع عقابیش. اینجوری :دی 

ی لحظه دلم واسه خدا سوخت. حس کردم تو دلش میگه من چقد باید به این بنده ...ام بگم تا منو داری از هیییییچی نترس 


**قرآن واسه من ی معجزه اس. نه به دلایلی که همه میگن. معجزه اس چون با هر حالی که بری سمتش همیشه و همیشه یه چیزی تو چنته ش داره واسه آروم کردنت. یه چیز خیلی خاص. انگاری که همون لحظه فقط واسه تو و واسه خوب کردن حال تو نوشته شده. قرآن معجزس. یه معجزه زنده ....


از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند ...

امشب بعد از سالها دوباره عکسای دوره لیسانسمو با بهترین دوستام مرور کردم .عکسایی که با دیدنشون خاطرات بهترین روزهای زندگی تو ذهنم ورق می خوره. 

یه چیزی توی تموم عکسا به شدت خودنمایی می کرد. اینکه : من پیــــــر شدم ...

چقد این موضوع ناراحتم کرد. تو تمام عکسا ی انرژی و نشاط خاصی تو چهرم هست. چیزی که خیلی وقته نه تو آینه و نه تو عکسای جدیدم نتونستم پیدا کنم. این روزا حتی خنده هامم یه غمی توش هست. اینجاست که میگن: "رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون". 

من خیلی تلاش می کنم این رنگ رخساره، خبرچینِ سر درونم نشه. اما انگاری دیگه درونِ بیچاره من Overload کرده و همه چیو ریخته بیرون.. 

امشب فهمیدم: غصه و استرس، جزو دسته سرطان های خاموش به حساب میان . شاید تاثیرشون تو دراز مدت خیلی بیشتر و عمیق تراز خطرناک ترین بیماری ها باشه حتی ...



شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردن است *** روز ستاره تا سحر تیره به آه کردن است

متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان *** حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردن است


سمیه عستم یک بروسلی :)))

با یکی دعوا کردم تو تاکسی.الانم تو تاکسیم 

ولی دعواعه خیییلی حال داد. دخدره گرگ دریده از هر ورش ی تیکه مو ریخته بیرون فک کرده خیلی با کلاس و روشنفکر شده الان 

منم شستم پهنش کردم رو بند. مث اسفند رو اتیش شده بود بیچاره :))

خیلی خوش گذشت خدا قسمتتون کنه :))))

لوّامه جان کاری بکن :(

شاید یکی از بزرگترین ظلم هایی ک هر انسانی میتونه در حق خودش بکنه این باشه ک اجازه بده قبح ی گناه تو نظرش از بین بره، اینجوری دیگه رسمن نفس لوّامشو مرخص می کنه...

حتی تو بدترین شرایط اگه موقع گناه وجدان درد گرفتید بدونید ک هنوز انسانید...


کلاش خیلی گشاد بود :|

یکی از مسائلی که به تازگی به آن پی برده ام این است که : 

وقتی برای پیمودن یک مسیر سوار تاکسی می شوی علی الاصول کرایه تاکسی به هیچ وجه من الوجوه به کوتاهی یا بلندی مسیر بستگی ندارد !!

تماما به میزان شناخت شما ازمقصد برمی گردد.

یعنی اگر هنگام سوار شدن به تاکسی آدرس مقصد را روی کاغذی به راننده نشان دهید کرایه شما ده برابر می شود(اغراقی در کلامم نیست !!) 

اگر با حالتی شبیه علامت سوال به راننده بگویید :" عاقا میخام برم فلان جا، شما می شناسید؟؟"،کرایه چهار تا پنج برابر می شود. 

اما اگر کنار خیابان بایستید و با اعتماد بنفس داد بزنید : "فلان جا "، کرایه شما همانی می شود که باید باشد :|


تجربیات حقیر را جدی بگیرید تا کلاه گشادی همانند من به سرتان نرفته :|