روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

حیف ازین عمر که با می گذرد، می گذرد!

حق داری که بگویی بگویم

 ** و من شرّ حاسد اذا حسد**

الحق که خوب می دانی چه آفریدی! الحق که می دانی می تواند با حسدی دودمانم را طوری به آتش بکشد که فقط دود درون چشمانم را ببینم ...


+زین پس خوشی های خود را گونی پیچ کرده و در پستوی خانه پنهان کنید! باشد که از چشم حسودان در امان ماند.

آنقدر خاک کف پای تو هستم که نگو...


قلمم راست بایست!

واژه ها ...گوش به فرمان قلم!

همگی نظم بگیرید

مودب باشید!

صاحب شعر عزیزی است به نام «پدر»

امشب از شعر پرم،کو قلم و دفتر من؟!

آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو...

تک و تنها و غریبم!

تو کجایی پدرم...؟!

آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو...

بسکه دلتنگ تو ام ،از سر شب تا حالا...

آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو...

جانِ من حرف بزن!

امر بفرما پدرم.

آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو...

کوچه پس کوچه ی این شهر پر از تنهاییست 

آنقَدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو...

پدر ای یاد تو آرامش من...!

امشب از کوچه ی دلتنگیِ من میگُذری؟!

جانِ من زود بیا

بغلم کن پدرم...!

آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو...

گفته بودی: فرزندم! عاشق اشعار تو ام

ای به قربان تو فرزند..بیا دلتنگم

آنقَدَر شعر برای تو بخوانم که نگو...

پدرم...پدر خوبم

به خدا دلتنگم!

رو به رویم بِنِشینی کافیست

همه دنیا به کنار...

تو که باشی پدر!

دست و دلباز ترین شاعر این منطقه ام

آنقَدَر واژه به پای تو بریزم که نگو...

گرچه از دور ولی،دست تو را میبوسم

نه شعار است ،نه حرف!

آنقَدر خاک کف پای تو هستم که نگو.

از کشفیات دونه برفی !

درسته که میگن آدمای از خود راضی به هیچ جا نمی رسن، البته فقط میگن ما که چیزی ندیدیم! ، اما مطمئن باشید ادمای از خود شاکی هم هیچ وقت به هیچ جا نمی رسن!

این یکیو هر روز دارم می بینم :|

دونه برف آفتاب میخاد :|

دلم میخاد برم بمیرم 

اون از صب اینم از الان :(

وسط روزم ک کلی تحدیدم کرد با این وضع من نمی تونم قبولت کنم. یکی نیس بهش بگه عاخه مگه دانشگا چ هیزم تری بهت فروخته !

ای باباااااا

ولی بد اخلاقی اون چیزی از عمق فاجعه دسته گلی که ب آب دادم کم نمی کنه :(

خاک تو سرت دونه برف. الهی آفتاب بزنه محوت کنه :|

این داستان جنایی است!

چند روز پیش خودکشی کرد. یه پسری به اسم رضا. من نمی شناختمش اما با توصیفاتی که ازش شنیدم جوون شاد و پرانگیزه ای بوده 

"الان چرا رگشو زده؟" این سوالیه که تو این چند روز فکرمو خیلی مشغول کرده...

به نظر من یه ادم تو هر وضعی که باشه فقط تا وقتی می تونه زنده بمونه که احساس ارزش کنه. یه ادم تو هر وضع اصفباری هم که باشه، حتی اگه تموم مشکلات دنیا کوهی بشنو بخوان کمرشو خم کنن، با قامت راست مقاومت می کنه به شرطی که خودش و زندگیش براش باارزش باشن.

اگه این طوری که میگم باشه، دیگه رضا قاتل خودش نیس . قاتل واقعی کسیه که این حس لعنتی رو بهش القا کرده...


+ خیلی از ماها هر روز با بی احترامی، بی اعتنایی، نابود کردن شخصیت و هزار تا شیوه دیگه ادمای اطرافمون رو به سمت حسی به اسم "بی ارزش بودن " سوق میدیم. 

حسی که می تونه ادما رو به سمت مرگ و مارو به سمت قتل بکشونه. مواظب باشیم ...


مهربانی در این دنیای بی رحم شجاعت است نه ضعف !


...

میخام ازین به بعد به هرکدوم از دوستام رسیدم، تا اومدن حرف بزنن بگم " بیا غر نزنیم ، خب ؟ "

وااااای نمی دونید چقده زندگی شیرین میشه :|

البته خودمم خیلی وقته دارم سعی می کنم عادت زشت غر زدنو از سرم بندازم، نمونشم تمام پستایی که نوشتم اما به خاطر اینکه توش غر داش رفت تو چک نویسا انبار شد :دی 


+ جانا تو غر بزنا، هر چقد دوس داشتی بزن :))

که امید دل و جانش تو باشی :)

خوشا دردی که درمانش تو باشی *** خوشا راهی که پایانش تو باشی 


خوشا چشمی که رخسار تو بیند *** خوشا ملکی که سلطانش تو باشی 


خوشا آن دل که دلدارش تو گردی *** خوشا جانی که جانانش تو باشی 


خوشی و خرمی و کامرانی *** کسی دارد که خواهانش تو باشی 


چه خوش باشد دل امیدواری *** که امید دل و جانش تو باشی 


همه شادی و عشرت باشد، ای دوست *** در آن خانه که مهمانش تو باشی 


گل و گلزار، خوش آید کسی را *** که گلزار و گلستانش تو باشی 


چه باک آید ز کس ؟ آن را که او را *** نگهدار و نگهبانش تو باشی 


مپرس از کفر و ایمان بی دلی را *** که هم کفر و هم ایمانش تو باشی 


مشو پنهان از آن عاشق که پیوست *** همه پیدا و پنهانش تو باشی


برای آن به ترک جان بگوید *** دل بیچاره، تا جانش تو باشی 


سمیه :) طالب درد است دائم *** به بوی آن که درمانش تو باشی 

هییییشکی با من حرف نزنه :|

بعضی وقتا ب یه حدی میرسم ک بی وقفه فقط از خودم میپرسم : " ینی گیج تر از منم تو دنیا هس ؟؟!"

الانم دقیقن از همون وقتاس :((