روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

شبیه مرغک زاری :(

قبلنا یه بار اینجا نوشته بودم که یکی بهم یاد داده بود هرچی تو دلمه بگم. به آدما بدون ترس ابراز علاقه کنم. این کارو یاد گرفتم چون نتیجه خوبشو از سعیده گرفتم. از دوستی که سالهاست با منه. بیشتر از چند صد کیلومتر ازم دوره. چند ساله ندیدمش اما نزدیکه. خیلی نزدیک. تنهام نمیذاره. همیشه هست. همیشه عزیزه. ناراحتش کردم، ناراحتم کرده اما بخشیده و بخشیدم...

شده بعضی وقتا بی اختیار زل بزنی به عکس کسی؟ هی نگاه کنی و لبخند بزنی. هی نگاه کنی و لبخندت بخشکه و بغض کنی. اما نتونی بش بگی. تیکه آخرش از همش سخت تره. از همش. 

متعاقبن ...

یه چیزی اینجا گیر کرده. هضم نمیشه. فراموشم نمیشه. بخشیده هم نمیشه. جای زخمش خوبم نمیشه. تقریبا هر صد سال یه بار یه همچین اتفاقی تو من میوفته. هر صد سال یه بار کسی پیدا میشه که بتونه منو انقدر نابود کنه. متاسفانه وقتی از جایی می خوری که انتظارشو نداری دردش بی حد میشه. بی حد. بی حد...

اگر گویم ...

دارم اتاقمو می تکونم. آزاردهنده تر از اذیت خونه تکونی فکرای تکون دهنده ایه که چند روزه داره مخمو می جوه و منو تسلیم خودش کرده. خدایا خودمو به خودت می سپرم. فقط نذار فنا شم. خب ؟ 

لَحنت بهت .

من اصن به این چیزا اعتقاد ندارما اما خداوکیلی نحسی رو چجوری برطرف می کنن ؟ 

شومی رو چی ؟ 

بدشانسی راه درمانی داره ؟ 

اصن من کارم از آفتابه آب بردن لب دریا گذشته! دیگه شورش درومده. صدکیلومتر راهو بکوبی بیای یونی واس شرکت نرم افزار دانلود کنی بعد تا بزنی Start download  اینترنت قط شِعععععع ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!

چجوری میزان پوکرفیسیمو نشون بدم عاخه !

چسبوندتم به سقف :))

حدود سه ساعت صحبت کردیم. خیلی با حوصله به حرفام گوش می کرد. به نظرم اصلا این حرفا واس یه مردجذابیت نداش. اما نه تنها گوش می کرد بلکه راهکارم ارائه میداد!! هر یه ربع یه بارم می گفت شما فوق العاده این. شما پرفکتین. شما خیلییییییییی  مهربونین. شما خیلی ... اووووق 

هی بش می گفتم عاقاااااا بسه بابا مگه تو منو چن وقته می شناسی. می گف نگین خانوم تو زمونه ای که هیشکی نمی دونه بزرگ علوی کیه شما کتاباشو می خونین ! 

کاری با هیچیش ندارم ولی توجیهش عالی بود. من دیقن =))) شده بودم کف اتاق. 

ترجیح میدم عنوانی نداشته باشه!

اسکار احمق ترین ادمم تعلق می گیره به کسی که بعد از گذشت نصف عمر متوسطش هنوز بلد نیس محبت واقعی شو ابراز کنه اونوقت خیلی شیک متهم میشه به حسادت و دورویی ...

البته بی نمک بودن دست فرد مذکورم به شدت تو این قضیه دخیله !!

به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت ..

نه  مثل اینکه هنوز یکی هس که خدا هواشو خیلی بیشتر از من داره و اجازه میده هر چقد که دوست داره ناراحتم کنه...

چقد خوبه که خدایی :)

چند وقت بود نیومده بودم. اصولا نگرانیامو اینجا می نویسم. این دو ماه روزای خیلی سختیو گذروندم. خیلی فشار بود. اما نگران نبودم. نمی دونم چجوری لایق این حس عجیب شده بودم. یه حس فوق العاده ای که خدا هر لحظه بهم می گفت " بسپرش به من ". ینی ته دلم قرص قرص بود. می دونستم همه چیو خودش حل می کنه. هیچ وقت تو زندگیم ای حسو تجربه نکرده بودم یا اگه بود خیلی موقتی بود. بره چند لحظه و بعدم زود تموم میشد. اما این بار فرق داشت. حس می کردم یه لایه محافظتی خیلی محکم دورم کشیده. هیشکی نمی تونه بم آسیبی برسونه یا حتی ناراحتم کنه. هنوزم دارمش :)

می تونم اعتراف کنم که تموم عمرم این حسو کم داشتم. تجربه کردنش باید از طریق اعتقاد واقعی و شناخت درست حق صورت بگیره. اما من نداشتمش. ینی می دونی هر بار که تو یه آمپاسی گیر می کردم می گفتم بارای قبلی فرق می کرد اینبار دیگه حتمن خدا ولم می کنه. انگار مثلا حد و اندازه داره رحمت بی کران حق! ازین طرز فکرم، ازین بی اعتمادی احمقانه ای که به لطف خدا داشتم متنفر بودم. فکر کنم دید من انقد شعور ندارم که خودم به این درک و باور برسم خودش این باور و این ارتباط فوق العاده قوی رو بینمون ایجاد کرد. 

تموم این روزای سختو خودش برد جلو. با بهترین نتیجه همشون تموم شدن. به بهترین نحوی که میشد :)