روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

یکی منو توجیه کنه

چرا من باید واسه اتفاقی که نیوفتاده دلشوره بگیرم ؟ :|

امروز صبح :|

خدایا قربونت برم که صدقه هفتاد بلا رو دفع می کنه؛

خدایا قربونت برم که با سه بار خوندن آیة الکرسی خودت نگهبان و مراقب ویژه ما میشی؛

خدایا قربونت برم که توکل بت دست و پا رو به من بی دست و پا برگردوند؛

وگرنه اینو همه می دونن که نه فندق می تونه خیابونای مث کوه تهرانو تو اوج ترافیک بالا بره نه من می تونم فندقو تو خیابونای مث کوه تهران تو اوج ترافیک بالا ببرم :|

حالا چارتا بوق و داد و خاااانوووووم چی کار می کنیییی که دیگه این حرفارو نداره! همش خاطره میشه :)))


+حالا پارک کردن تو شیب چل و پنج درجه در حالی که پشت و جلوت مزین به ماشین های لوکس تهرانه افتضاحی است بس دردناک که جا داره از گفتنش شدیدا صرف نطر کنم :|

مامااااااان

انقد می ترسم که جا داره داد بزنم  بگم: "مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع " :(((((

آن به که به خواب یا به مستی گذرد...

با اینکه دمای هوا زیاد شده و زمین کم کم داره می فهمه که باید گرم شه اما نمی دونم چرا بدن من تو همون حالت منجمد قبل مونده. هنوزم مث روزای سرد زمستون انگشتام از شدت سرما سرخ و کرختن. و تنم داره به شدت می لرزه. بهار یه ویژگی دیگه هم به من اضافه کرده. اونم اینه که حالت اینرسی رو تو من فعال کرده:|

طوری شدم که اصلن دوست ندارم تغییر حالت بدم. بر خلاف ظاهر پر از سکونم درونم پر از تشویشه. پر از بی قراریه. چه تضاد عجیبی بین درون و بیرونم شکل گرفته. حس می کنم هر چه درونم بیشتر تلاش می کنه که منو به تلاش وادار کنه بیرونم بیشتر موضع می گیره و شدیدتر حالت سکونشو حفظ می کنه. کاش زودتر آشتی کنن :|


اومدم یه آهنگ جدید دانلود کنم ازین حالت دربیام این اومد :/


حکمت 149

چقد این جمله از حضرت علی علیه السلام عمیقه: 

" اگر به آنچه می خواستی نرسیدی از آنچه هستی نگران نباش "

خیلی سخت می فهمم چی میگه. شایدم اصن نمی فهمم . 


+ اگر کسی نظری داشت بگه حتمن . 

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست :)

هیچ وقت نتونستم با کتابایی که مردمو بخاطر نعمت های خدا تشویق به پرستش و اطاعتش می کنن کنار بیام. 

این شیوه خیلی به دور از شان انسانه. به دو راز شان موجودیه که قلب داره. حس داره و می تونه عاشق بشه. تو این کتابا یجوری تو مخ آدم می کنن که چون خدا به تو فلان چیز و بهمان چیز و داده باید بپرستیش. خب اگه یه روز این خدا عشقش کشید که همه چیزایی که داده پس بگیره چی ؟ اونوقت میشه قضیه دوستم که یهو زد زیر همه چی! دوست معتقد من که اونقدر با خشوع نماز می خوند حالا دیگه حتی اسم خدارم با اکراه میاره. دوست ندارم بگم تنفر اما یه حس دوس نداشتن خاصی نسبت به خدا پیدا کرده. من تو زندگی اون نیستم که ببینم بین بده بستونش با خدا چی شده که معاملشون این جور به هم ریخته. اما مطمئنم که دوستم از نداشتن چیزی ناراحته. ینی همین قضیه که گفتم. همین که اگه خدا عشقش بکشه چیزی رو به کسی نده یا چیزی رو که داده بگیره. 

چرا هیشکی یه کتاب نمی نویسه و توش نمی گه آی ایهاالناس ! خدایی که شما رو خلق کرد و به شما هزااااار جور نعمت جورواجور داد عاشق شما بود. خدا شما رو با عشق به این دنیا آورد. حالا هم در قبال تموم لطفاش فقط از شما عشق می خاد. به نظرم خدا تو این دنیایی که ما درکش می کنیم فقط از یه چیزی لذت می بره ، این که بنده هاش با عشق، با لبخند، با علاقه و با شوق به سمتش بیان . سر سجاده بیان . نه از رو هوس های کثیفی که نسبت به حوری و قلمان دارن . نه واس باغ میوه و رود شیر. نه واس بهشت برین. و نه از ترس مار و هیولا و آتیش و فلز داغ و هزااار تا توهم ترسناک دیگه. 

کاش از همون بچگی بهمون یاد میدادن اگه کار بد کنیم خدا مارو جهنم نمی بره ، اگه کار بد کنیم خدا دلش می شکنه. خدا غصه اش می گیره. کاش یکی بهمون یاد میداد دل خداست که مهمه. و شادکردن دل اونه که به همه چی اولی است . و کاش یکی بهمون یاد میداد خدا بزرگتر از اونیه که بخواد آتیش جهنمو با آدمای ضعیفی مث ما پر کنه. 

کاش به جای این همه طَمّاعی و بردگی کمی هم تمرین آزادگی کنیم. 


دوستت دارم اگر لطف کنی ور نکنی

به دو چشم تو که چشم از تو انعامم نیست 


خواب من و قرار من ...

بلخره به من اجازه دادن. بلخره منو بخشیدن ...

اومدن و گفدن من رفیق توام، عین جمله یادم نمیاد اما هدفشون این بود که تاکید کنن رفاقتمون نزدیکه. نزدیک :)

باده تویی :)

یواش یواش دارم به درجه شوماخری نائل میام. امروز آقا خان داداش جان، ارواحنا فداه :)) ، همچین مهر تایید کت و کلفتی به صلاحیت ما تو رانندگی زد :). خدایی امروز نه تو جدول زدم نه شاخ به شاخ شدم با کسی نه پهلوی کسیو شکافتم :|. تازه غول مرحله آخرم ک رد شدن از کوچه پس کوچه های پر پیچ و خم تنگ و پر از ماشین بودم ، کشتم :دی 

+ یادش بخیر یه زمانی انقد اسگل بودم تو رانندگی که به ازای هر ماشینی که ازش رد میشدم تو دلم ی نفس عمیق می کشیدم می گفدم: عاخییییش اینم به خیر گذشت :/ :))

امروز با آقا خان داداش جااان تبانی کردیم برای کم کردن روی اهل خونه ام ک شده بریم بالا پشت بوم انتن مرکزی رو نصب کنیم. من نقشه خونی می کردم داداش نصب میکرد. خیییلی خوش گذشت. طبق معمول کلی سوتی دادم، کلی خندیدیم، داداش رف بالای خرپشته !! من دلم ریخت پایین. علاقه من به داداش چیزی ماورای دوس داشتنه. چیزی ماورای عشقه، چیزی ماورای تموم حساییه ک آدما دارن:)

آنتن مرکزی نصب شد و روی اهل بیت کم :دی 

خلاصه نصاب خاستین در خدمتیم :))