روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

زندگی دکمه برگشت ندارد اما

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

گره کور

اگر از کوچکترین ناملایمتی کسی به شدت بهم ریختید، شک نکنید که گرهی بین قلب هایتان است. یک گره کور...

دیگر سایه ای نمانده

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خواهری به وسعت خانواده

گل گاو زبان اسم جالبی است برای او. شاید گاهی اوقات زبانش تلخ باشد اما بسیار آرامش می بخشد.

امروز ساعت ها برایم وقت گذاشت تا منصرفم کند. ابتدا در مقابلش جبهه گرفتم. اما او باز هم از رو نرفت. باز هم ادامه داد. برایم دردودل کرد. از مشکلاتش گفت. راجع به استعدادهای بالقوه و کمبودهای بالفعلش گفت. من هم کمی برایش گفتم. از آینده مبهمی که برای خود می دیدم. از واهمه هایم. اما بیشتر فکر می کردم. به چشمانش که پر از ترس و امید بود زل زده بودم و به حرف هایش فکر می کردم. خواهرانه نگاهم کرد و گفت:"کلی بره آیندت برنامه ریزی کردم. باید بیای پیش خودم کار کنی."

بازهم حس کردم درمقابل خوبی هایش چقدر بدم. باز هم کم آوردم. باز هم بغض کردم...


به قول خودش داشت اشتباهاتش را به عنوان تجربه در اختیارم می گذاشت.داشت به من مشاوره می داد.آخرش خندید و گفت:"  دویست تومن میشه برو زود کارت به کارت کن."

خوابم میاد خب!

از بس تو این چند روز خوابیدم همه بهم میگن پاشو یذره تکون بخور زخم بستر نشی:|

عاره راس میگن، فک کنم یه کوچولو زیاده روی کردم، چون کت و کولم الان بدجوری درد می کنه:|

ولی در هر صورت من بازم خابم میاد

عیدانه ای از جنس آرامش

امروز یه روز فوق العاده بود. نه اینکه اتفاق خاصی افتاده باشه یا جای خاصی رفته باشیم یا کار بخصوصی کرده باشیم. نه. نه بخاطر هیچ کدوم ازینا 

خوب بودن امروز فقط یه دلیل داشت، اونم این بود که من دوباره فهمیدم چقدر زیاااد خونوادمو دوس دارم. من دوباره فهمیدم که چقدر زنجیر بینمون محکمه. من دوباره گرمی خونه رو با تمام وجود حس کردم. امروز برای من بعد از مدت ها پر از آرامش بود:)

اما یچیزیم بود که امروز اذیتم کرد؛ عرق شرم. شرم از کسی که جلوش گستاخی کردم و اون فقط نگام کرد...

من معذرت میخوام، باشه؟قبول؟

خدام پارتی بازی بلده:دی

یه چیزی هست تو زندگیم که من با وجود تمام مشکلات همیشه بهش دلگرم بودم. 

حس می کنم در این یه مورد خدا خیلی سفارشی هوامو داشته، خیلی سفارشی 

نمی دونم چرا ولی تو همه مراحل زندگیم، دوران دبیرستان، کارشناسی، ارشد، وقتی که تو خوابگاه بودم، همیشه، همیشه هر جایی که رفتم بهترین و برجسته ترین افراد اون گروه دوستای من شدن. دوستای صمیمی، ناب و خالص من. دوستایی که می دونم خیلی از من بهترن و من هیچ وقت نتونستم لطفای بی دریغشونو جبران کنم.

فقط خواستم بگم که تک تکشونو خیلی دوس دارم. خیلی زیاد

اینم یه جورشه دیگه

مامان اومده آروم در گوشم میگه:" نذار خواهرت خونه رو جارو بکشه، خودت بکش، تو خیلی بهتر تمیز می کنی!"

به خیالش که الان کلی ازم تعریف کرده و منم کلی خوشحال شدم!! من ی نگاهی بهش کردم و بعد از چند بار عرعر کردن دست به کار شدم .

در حین کار همش چشش دنبالم بود و چنان قربون صدقم می رفت که انگار دارم موشک ناسا رو هوا می کنم :|


خدایا دوس داشتی استعدادای منو تو زمینه های دیگه ای جز کزت کاری بروز بدی؟ گناه دارم ،می دونی! خیلی گناه دارم:|

صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت...

انقد که این روزا همش سرم تو کتاب بود و چشام پر خواب ، اصن نفهمیدم این ماه مبارک چجوری اومد و چجوری رفت:(

فقط می دونم فردا ی روز خیلی خوبه 

روزی که من همیشه توش پراز لبخندم:)

عید بندگی مبارک


آقایون یاد بگیرن لطفن!

دو دسته از آقایون هستن که شدیدا حس احترام من به خودشون رو برمی انگیزن!

دسته اول: راننده تاکسیایی که در ماشینو واسه مسافر خانوم باز می کنن

و دسته دومم: آقایونی که از صندلی جلوی تاکسی پیاده میشن و با ی لحن قشنگی میگن:" خانوم شما بیا جلو بشین. "

لامصبا معلوم نیس از کجا اومدن!!  خعلی جنتلمنن:دی