روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

من عادم نمیشم:|

غرق در دعای جوشن کبیر بودم 

دلم می خواست این بار این دعا را طور دیگری بخوانم 

ب دلم افتاد که با خواندن هر یک از اسامی پروردگار از او بخواهم تا جایی ک ظرفیتش را دارم از آن ویژگی خودش به من هم بدهد. این شیوه خواندن بسیار برایم لذت بخش بود و مرا غرق در جوی معنوی کرده بود. به فراز سی و یکم دعای شریف و نام مبارک " یا قیوما لا ینام " رسیدم. همانطور که داشتم زیر لب زمزمه اش می کردم ناگهان متوجه معنی آن شدم. گویی سوزنی به جو اطرافم زده باشند مثل برق گرفته ها به خود آمدم و گفتم" خدایا غلط کردم من درمورد میزان خوابم اصن با کسی تعارف ندارم". و اینگونه ب من ثابت شد که جوگیر شدن حتی در دعا خواندن هم خوبیت ندارد:|

چشم بگشا تا که یابی نشانه را...

"در طوس دو قبر هست: قبر بهترین مردم و قبر بدترین مردم و این عبرتی است!

ناپاک از جوار پاک سودی نمی برد و پاک از جوار ناپاک زیانی نمی بیند. هرگز! چراکه هر انسانی در گرو دستاورد خویش است. هر کسی را دو دست انتخابی است، پس تو پاکی را برگیر یا ناپاکی را.


چه پر معنی است این بارگاه ولایتمدار سلطان ارض طوس  و چه سمبل فصیح و بلیغی است این گنبد طلا! بام حرم! حرمی که در آن، خلیفه و امام، جلاد و شهید، در کنار هم آرمیده اند و ...

چه می گویم؟

هارون در وسط و امام در کنار. یعنی که برای تکریم امام، نزدیک قبر خلیفه دفنش کرده اند و در گوشه ای از مقبره خلیفه.

و مدفن امام، در آغاز، خانه حمیدبن قحطبه.

و صحن حرم امام باغ او، باغی که امام را به انگور مسمومش پذیرایی کرد.


عجبا که بنا تا کجا می تواند آموزنده باشد و آگاه کننده.

امروز، از فلسفه معماری  سخن می گویند و در کجای زمین، معماری می تواند این چنین فیلسوف باشد و عمیق؟

امروز، از فلسفه تاریخ  سخن ها می گویند و در کجای زمان، فلسفه تاریخ توانسته است این چنین در شکل یک ساختمان، تجسم مادی یابد؟"


برگرفته از کتاب کویر 

اعصابم چیز خوبیه!

اصولا آدم های بی اعصاب جایی در دل و حتی در زندگی من ندارند.حتی اگر به دلیل بعضی معذورات تلاش کنم که جایی برایشان باز کنم، باز هم نمی توانم.معمولا این آدم ها بی اعصابی خود را وسیله ای برای توجیه رفتار دیکتاتوری خود می کنند و من به شدت به این رفتار واکنش منفی نشان می دهم. این واکنش به قدری تند و تیز است که در چشم بر هم زدنی چشم قلبم را روی همه خوبی های آن فرد می بندد و اثرش را محو می کند. بیشترین لطفی که می توانم برایشان بکنم این است که برای بهبود بی اعصابیشان دعا کنم.فقط همین.

چشم انتظار مهربان

امشب خیر حبیبم بیشتر از همیشه قدرت خداییش را به رخ جهان می کشد

امشب او به تعداد بنده هایش زیاد می شود 

به اندازه دل بنده هایش کوچک 

و به میزان سختی آرزوهایشان سهل 

امشب خیر حبیبم گونه ای دیگر می شود 

امشب او به قدری چشم انتظار است که جدی تر از همیشه تهدیدش می کند 

تهدید می کند که اگر نیاید مورد لعنش قرار می گیرد اما من که می دانم دل او رئوف تر از این حرف هاست 

با اینکه "لایخلف المیعاد" است اما نمی دانم چرا همیشه ندایی در عمق دلم صدا می کند او هیچ گاه تهدیدهایش را عملی نمی کند فقط دارد خودش را به آب و آتش می زند که "ما برویم".

خیر حبیبم ببخش که این همه چشم انتظارت گذاشتم

ببخش که بی قراریت را دیدم اما باز نیامدم 

ببخش اما قبل از آن چشمه ای از معرفتت را در دلم بجوشان شاید برای این بنده روسیاه کارگر شود.


:ذوق مرگ

عکس العمل پایه خنده جان پس از مشاهده وبلاگ:

"سمیه بهت افتخار می کنم. ادبیاتت فوق العاده است. تو باید نویسنده شی. تاحالا این استعدادتو رو نکرده بودی! دیوونه ول کن مخابراتو بیا باهم کتاب بنویسیم. یعنی محشر بود نوشتت، حیف این روحیه است انداختیش تو خط برق!"


و من همچنان خجسته وار فقط به این پیام زل زده ام!

می دونید عاخه تا حالا کسی انقد صریح ازم تعریف نکرده بود

این نیز بگذرد

تو بخند اما یادت باشه من تمام دیشب از شدت درد با بغض خوابیدم.

به همین سادگی!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

درد دل با که بگویم؟؟

نیازی ب این همه خودزنی و کنکور دادن نبود!

من به شخصه معتقدم با این روشی ک اساتید گرام پیش گرفته اند گذراندن دوره آموزشی تایپ ده انگشتی نیز نتیجه ای مشابه بانتیجه گذراندن دوره کارشناسی ارشد مخابرات سیستم برایم داشت:|

کار روزگار می بینی؟

به کار روزگار خنده ام می گیرد. همیشه کارهای جالبی می کند!

آن روزها زیاد کاری ب کار هم نداشتیم. شاید زیادهم از هم خوشمان نمی آمد. من و او یک ویژگی مشترک داشتیم:"هردو بسیار بلند پرواز بودیم". همین باعث شد تا به بهانه کارهای مثلن علمی ای ک قرار بود باهم انجام دهیم هم اتاقی شویم. 

با شروع ترم جدید کار تحقیقاتی ماهم کلید خورد. به بهانه کار تحقیقاتی هر روز به یکی از دانشگاه های بزرگ می رفتیم تا از اساتید و دانشجوهای دکترا کمک بگیریم. به لطف خدا بی نصیب هم نمی ماندیم . علاوه بر جرقه های جدیدی ک با هر ملاقات در ذهنمان زده میشد، سوژه های خنده بسیار نابی از سوتی های خودمان و اساتید و دانشجوها گیرمان می آمد ک تا مدت ها بساط خنده را بین ما پهن می کرد. همین کارهای مثلن علمی باعث شد ک او رفیق مهربان و پایه خنده هایم شود:)

می گویم از کار روزگار خنده ام می گیرد چون همان دلیلی ک زمانی او را ب نزدیکترین رفیقم تبدیل کرده بود الان مدت هاست ک مرا در حسرت روی ماهش گذاشته است:(


ماه هاست ک ما به بهانه کارهای مثلن علمی مان، پایه خنده هایمان را ندیده ایم...

شایسته تر از مادر کیست؟

اساسا معتقدم اگر قرار است برای کسی " دایه مهربان تر از مادر" شویم فردی شایسته تر از "مادر" نمی یابیم:)