روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

این بار مهمانِ خوانده بودم :)

عاشقانه دعوت شدم. بدون اینکه روحم خبر داشته باشه. ازون رزق های  " من حیث لایحتسب " بود . عاشقانه بود چون ولی نعمتم می دونست من چقد عاشق این توجهات یهویی شَم. 

انقد عاشقانه و سفارشی و شیک دعوت شدم، اما یکی نذاشت برم. یکی که من برای جداشدن ازش دارم لحظه شماری می کنم ...

یه وقتایی نمیشه قیام کرد و پاشد. نمیشه چون والا تر از هدف قیامت هدف های دیگه ای هم داری که  اگه پاشی اونا رو زیر پا له می کنی. پس باید صبر کنی. باید صبر کنی تا به وقتش خدا همه چیزو بره کنده شدن فراهم کنه. برای مامانم صبر می کنم. برای باارزش ترین مخلوق خدا تو زندگیم صبر می کنم.

سلااام ! بعد یه عاالمه وقت :)

اول اینکه بادابادا مباااارگ بااادا ...

تولد ولی نعمت جانمون خیییلی مبارک همگیـــــــــــــــی

دوم اینکه باید بگم متاسفانه انقد اوضاع حریم خصوصی تو مملکتمون به هم ریخته که وقتی امروز جلوی دستگاه عابر وایساده بودم تا رمز دوم کارتمو فعال کنم پس از ثانیه ای تاخیر سه تا دست به طور همزمان از پشت سرم میومدن و می گفتن اونو بزن اونو بزن !! اصلنم مردم وقتی وایسادن تو صف عابر بانک نگا نمی کنن نفر جلوییشون داره چی کار می کنه! اصلنم کلشون تا خِرتناق تو صفحه مانیتور دستگاه نیس ! اصلنم این مردم فضول نیستن!! پوکرفیس :|

سوم اینکه خیییلیییی خوشالم . چراا ؟ 

چون بعد عمری بلخره یه تصادف کردم که خودم توش مقصر نبودم :| طرف از پشت زد بم. حیف که هیچی نشده بود وگرنه یه کولی بازی ای درمیاوردم  در حد قفل فرمون کشیدن و اینا :)))

سلام از ماست ارباب :)

یه ماراتونی از مشهد رفتنای رگباری و پشت سر هم و البته یهوییِ وحشتناکی بین دوستای من شکل گرفته. ینی طوری شده که با هر کدومشون حرف میزنم بعد سلام باید ازشون بپرسم احیانا امروز و فردا عازم مشهد نیستی ؟ :|

بدجور حس می کنم امام رضا شوخیش گرفته باهام. وگرنه این همه نیش به دل زدن عمرن نمی تونه کار ایشون باشه . اینحاست که باید از ته دل داد زد و گف : " مکن همچین ای یار، مکن همچین ای یاااار "



+ صدفی برای بار دوم عازم مشهد شد :)


جز آستان توام در جهان پناهی نیست...

بهشت، بهشت است دیگر... زمینی و آسمانی ندارد.. این دنیا و آن دنیا ندارد...

وقتی وارد بهشت می شوی فرشتگان سلام پروردگار را به تو می رسانند... خودَت حساب و کتاب کن ... ببین باید چه باشی که پروردگار سلامت کند...

حساب کردم...جمع و تفریق هایم ناامیدم کردند... مرا مجوز ورود نیست که نیست ...

پابوسی خورشید محال است ... اما دلخوشم من به محالات رضا (ع) ...

صدایم را به یاد آر...

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست *** که هرچه بر سر ما می رود ارادت اوست

نظیر دوست ندیدم اگرچه از مه و مهر *** نهادم آینه ها در مقابل رخ دوست

صبا زحال تنگ ما چه شرح دهد *** که چون شکنج ورق های غنچه توبر توست

نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس *** بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست

مگر تو شانه زدی زلف عنبر افشان را *** که باد غالیه سا گشت و خاک عنبر بوست

نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است *** فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست

زبان ناطقه در وصف شوق نالانست *** چه جای کلک بریده زبان بیهده گوست

رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت *** چرا که حال نکو در قفای فال نکوست 

نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است *** که داغدار ازل همچو لاله خودروست

با کریمان کارها دشوار نیست:)

هرکسی که دلش شکسته بیاد/ السلام علیک یا خورشید

چشم بگشا تا که یابی نشانه را...

"در طوس دو قبر هست: قبر بهترین مردم و قبر بدترین مردم و این عبرتی است!

ناپاک از جوار پاک سودی نمی برد و پاک از جوار ناپاک زیانی نمی بیند. هرگز! چراکه هر انسانی در گرو دستاورد خویش است. هر کسی را دو دست انتخابی است، پس تو پاکی را برگیر یا ناپاکی را.


چه پر معنی است این بارگاه ولایتمدار سلطان ارض طوس  و چه سمبل فصیح و بلیغی است این گنبد طلا! بام حرم! حرمی که در آن، خلیفه و امام، جلاد و شهید، در کنار هم آرمیده اند و ...

چه می گویم؟

هارون در وسط و امام در کنار. یعنی که برای تکریم امام، نزدیک قبر خلیفه دفنش کرده اند و در گوشه ای از مقبره خلیفه.

و مدفن امام، در آغاز، خانه حمیدبن قحطبه.

و صحن حرم امام باغ او، باغی که امام را به انگور مسمومش پذیرایی کرد.


عجبا که بنا تا کجا می تواند آموزنده باشد و آگاه کننده.

امروز، از فلسفه معماری  سخن می گویند و در کجای زمین، معماری می تواند این چنین فیلسوف باشد و عمیق؟

امروز، از فلسفه تاریخ  سخن ها می گویند و در کجای زمان، فلسفه تاریخ توانسته است این چنین در شکل یک ساختمان، تجسم مادی یابد؟"


برگرفته از کتاب کویر