روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

...

این درسته که میگن کار آدم باید در شان و اندازه اش باشه. اما واقعیت اینه که کسی که این حرفو کرد تو گوش ما باید قبل همه چی اینم می گف که بیکاری تو شان هیچ موجود زنده ای نیس :((

وقتی داشتی خیلی خوشحال و خرسند از کارت استعفا میدادی باید به زجر الانشم فکر می کردی. حتی باید به تیکه انداختن و طعنه زدن آدمای دور و برتم فک می کردی. 

خدایا چجوری التماست کنم این روزای وحشتناکو تمومش کنییییییی :((

عجباااا :/

این روزا آدمای زیادی دوس دارن منو تو خماری اتفاقای خوب بذارن. فجیع ترینش اینه که طرف بهم میگه خانوم شما رزومت خیلی قویه، حیف میشی اگه بخای بیای تو هوآوی کار کنی!!! ینی خیلی دوس داشتم بگم عاقا به تو چ ربطی داره که من حیف میشم. اصن من از بچگی عاشق این بودم که وقتی بزرگ شدم حیف شم. اصن من میخام حیف شم تو فضول منی؟؟  خفه شو کاری که بت میگمو بکن. اه اه اههههه 

ای خاااااااااک :|

حرف زدن با آدمای خیلی مودب برام سخته. از بس که طرف برای هر چیز با ربط و بی ربطی همش ازم تشکر می کرد، ضمیر ناخودآگاه منم غده مودبیش ورقلومبیده بود که عمرن نباید جلوش کم بیاره. اینجوری شد که امروز صب وقتی طرف اومد باهام سلام و علیک و خوش بش کرد، در مقابل همه حرفاش من فقط تشکر می کردم. حتی وقتی ازم پرسید کم پیدایی خانوم مهندس و به گمانم تو جواب من دنبال چیزی می گشت، من بازم بش گفتم خیلی ممنون، مچکرم :/

حرف زدن با آدمای خیلی مودب برام خیلی سخته خیلی :((

منمو یه عالمه صبر که تسلیمشون می کنه :)

منمو یه خونه خالی. منمو اتاقی که هنوزم سرماشو دوس دارم. منمو یه عالمه بغض. منمو یه معده ای که داره از زور گشنگی دیواره هاشو میماله به هم اما از جانب من مدام بی توجهی می بینه. منمو یه عالمه فکر. یه عالمه مشکل جور واجور. یه صداییم داره مدام می خونه " نریییییی دنیای من از هم بپاشه

حرام خواری به سبک اسلامی

ینی حتم دارم اگه دوتا تانکرم پشت این چشمای من جاسازی کرده بودن الان آبش تموم شده بود. اما شاید باورتون نشه بازم اشک دارن این لامصبا. بازم دارن :|

قشنگ می تونم با این جف چشام کمبود آب تهرانو جبران کنم براتون :|

از اول ترم یک یادمه تموم روزای ثبت نام اشکای من به پهنای صورت همین جوری میومدن پایین . تا چن روزم ادامه داشتن ولی خب کم کم فراموش می کردم داغی که این یونی لعنتی با پولای مفتی که از من می گرفت رو سینم میذاشتو. پول دادن برای آموزش دیدن در حال کلی چیز بدی نیس. ولی پول دادن واس یه پیرمرد احمق مفت خور که بعد دو سال هنوز نمی دونه من دانشجوشم، عذابه عذااااب . 

+ استاد جان خیلی به خودت فشار نیار من فقط انتظار داشتم تو بعد دو سال قیافه منو بشناسی . فقط همین. کسی از تو انتظار کمک علمی نداش دلبندم. البته شاید همینم توقع زیادی باشه. شما زین پس فقط سعی کن  راه خونتو گم نکنی . خب ؟ 

...

بعضی وقتا مث امروز یادم میره یه جایی مث اینجا هم دارم. یه جایی که مث یه چاله فضایی پر از جاذبه می تونه تموم غصه های منو بریزه تو خودشو آرومم کنه. اگه نمی یومدم اینجا واس این بود که انقد اتفاقات رنگارنگ برام تو این چن وقت افتاد که نمی دونستم باید کدومو بنویسم. از جمله مهم ترینش این بود که یکی دو روزه فهمیدم کل تلاشی که تو این شیش ماه واس پایان نامم کردم با پیدا شدن یه مقاله جدید و نقض شدن کارهای من رفت رو هوا. خب به جهنم. کاریش نمی تونم بکنم که. پس باید از حافظه ماهی گونم کمک بگیرم برای فراموش کردنش. امیدوارم این یه جا بدردم بخوره حداقل. 

فرشته دوباره شروع کرده به کتک کاری. نمی دونم چشه. امروز صبح تا تو پارکینگ دمبالم کرده بود واس اینکه بتونه بزنتم. نمی دونم چ آرامشی از این کار بش دست میده. احساساتش واقن عجیبه. کاش می تونستم درکش کنم. شاید اینجوری کمتر بم فشار میومد. 

دوستم دعوتم کرده واس جشن عقدش . وقتی کسی جایی دعوتم می کنه بیشتر ناراحت میشم تا خوشحال . نمی تونم برم خب. شیمای عزیز انقد با مرام و خانومه که نمی تونستم بش بگم نمیام. نمی دونم چیکار کنم خدایا خودت حلش کن. 

نمی دونم چرا ناراحته . بم نمیگه ولی ازم ناراحته. کاش باهام حرف میزد :(


سلااام ! بعد یه عاالمه وقت :)

اول اینکه بادابادا مباااارگ بااادا ...

تولد ولی نعمت جانمون خیییلی مبارک همگیـــــــــــــــی

دوم اینکه باید بگم متاسفانه انقد اوضاع حریم خصوصی تو مملکتمون به هم ریخته که وقتی امروز جلوی دستگاه عابر وایساده بودم تا رمز دوم کارتمو فعال کنم پس از ثانیه ای تاخیر سه تا دست به طور همزمان از پشت سرم میومدن و می گفتن اونو بزن اونو بزن !! اصلنم مردم وقتی وایسادن تو صف عابر بانک نگا نمی کنن نفر جلوییشون داره چی کار می کنه! اصلنم کلشون تا خِرتناق تو صفحه مانیتور دستگاه نیس ! اصلنم این مردم فضول نیستن!! پوکرفیس :|

سوم اینکه خیییلیییی خوشالم . چراا ؟ 

چون بعد عمری بلخره یه تصادف کردم که خودم توش مقصر نبودم :| طرف از پشت زد بم. حیف که هیچی نشده بود وگرنه یه کولی بازی ای درمیاوردم  در حد قفل فرمون کشیدن و اینا :)))

تلخ بود ...

از خاطرات دوران بچگی فقط همینو می تونم بگم که اصلن دوست ندارم بش برگردم. تو بچگی من روزای وحشتناکی بودن که تا حالا جرات نکردم با احدی راجبشون حرف بزنم. هنوز بعد از گذشت این همه سال نتونستم گره این بغض لعنتی رو از تو گلوم بیرون بکشم. شاید بدترین اتفاقی که می تونه بره هر کسی بیوفته این باشه که یه کابوس رو از بچگی به دوش بکشه و تا آخر عمرش مجبور باشه اونو تحمل کنه. می دونید اگه آدم بعد از بالغ شدنش یه اتفاق بدی براش بیوفته هم به کمک عقل بالغش بهتر می تونه قضیه رو مدیریت کنه و هم خاطرات تلخش رو مدت زمان کمتری مجبوره تحمل کنه. هر چند که من خیلی تلاش کردم فراموشش کنم اما خب وقتی یه چیزی هر روز جلوی چشم باشه فراموش کردنش تقریبا غیرممکنه! کاش بیشتر مواظبم بودن :(

این منو برد به اون دوران ...

من از شما می پرسم ؟؟

بابا این خارجیام شورشو درآوردن از بس بلدن. عاخه رواست آدم واس یه تغییر مختصات ساده بخاد مقاله اسپرینگر بخونه. نه وجدانن رواس ؟ 

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز !

دچار یه نوع لالی عجیب شدم. دوس ندارم راج به چیزی حرف بزنم. راج به دیگران که حق ندارم صحبت کنم، خودمم که تو یه مرحله پوست اندازی جدیدی به سر میبرم، بناابراین طبق معمول همیشه تو ذهنم پر از درگیری و تشویشه. منظورم از پوست اندازی ارتقاع سطح شعوره. چن وقته که شروع کردم دارم تفسیر قران علامه رو می خونم. بالطبع از سوره حمد شروع کرده. ینی سوره ایی که حداقل روزی ده بار تو نمازامون می خونیم. تفسیر این سوره به قدری طولانی و عمیقه که واقن آدمو دچار یه سرخوردگی عجیبی می کنه. سر خوردگی از این جهت که عبادت پروردگار از نظر خود حضرت حق چی بوده و ما چی تصور می کردیم! و دوم اینکه افسوس می خوری و ناراحت میشی از اینکه چرا بهترین سال های جوونیت رو تو غفلت به سر بردی. البته ما آدما همیشه نسبت به پرودگارمون دچار غفلت هستیم و هیچ وقت نمی تونیم اونطور که باید بندگی رو در حد کمال در مقابل ایشون به جا بیاریم. اما خب من از این ناراحتم که چرا تلاشی برای بهتر شناختن رَبّم نکردم. به تصورم عاشق خالقم بودم غافل از اینکه اصن معنی عشق رو نمی دونم. یقینا کسی که عاشق باشه اولین چیزی که از یادش میره وجود خودشه. حال اینکه عامل اصلی این همه فاصله بین من و خالقم همین " منی " هس که بینمون قرار گرفته. منی که موجب بیزاری من از خودم شده. موجب همین درگیری که تو وجودم شکل گرفته. شاید بهترین دعا تو این لحظات دعا برای خلاصی از خودم باشه. دعا برای فرو ریختن این حائل.