روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

من و فندقمون :)

تجربیات اخیر نشون داده که بنده از جمله راننده های خانمی میشم که علاوه بر تبحر در تمامی مهارت های رانندگی به جدول هم علاقه خاصی دارن!  البته حوزه علاقه مندی من یکم گسترده تره، تو این مدت به رفتن توی جوب و صعود از درخت با ماشین هم ارادت خاصی داشتم :|

از همین تریبون برای شهردار محترم  زبون درازی می کنم:)) . 


+ تو این تعطیلات اخیر با چارتا داداش تمرین رانندگی می کنم . قسمت قشنگ کار اینجاس که هر کدوم خودشونو شوماخر تمام و بقیه رو درشکه سوار می دونن! بنابراین اولین جمله ای که بعد از سوار شدن تو ماشین ازشون می شنوم اینه که هر چی بقیه گفتن بریز دور ، اونا ک راننده نیستن، بذا خودم از اول بت یاد میدم :/


I Miss You

یه بازی دارم تو گوشیم تا چند وقت سراغش نمی رم یه پیغام میده میگه : "I Miss You" :))

منم که دل رحمممم . عمرن دست رد به سینش بزنم :))


خیلی جالبه معرفت این بازی از بعضی آدما بیشتره ! چون در حال حاضر تنها کسیه که دلتنگم میشه :|

آخ دستااااام :((

یه چیزی حدود ده ساعته که بدون time out دارم خونه تکونی می کنم. اونم به شیوه مزخرف خودم :| 

تو شیوه مزخرف مذکور همه چی باید حتی تمیزتر و براق تر از روز اولش بشن و بنا به همین شیوه مزخرف مذکور الان تموم انگشتا و استخوانای دستم به حالتی از التهاب و درد رسیدن که فک کنم خواب شبم ازم بگیرن :((

البته چند هفتس که تموم اخر هفته های من به این شکل می گذره اما امروز دیگه اوج فاجعه بود :|


با تموم این اوصاف یقین دارم که خونه تکونی حتی به این شیوه مزخرف توسط خودم درد کمتری نسبت به اوردن یه کارگر بدبخت و خسته به خونه، داره. این که من حال نداشته باشم خونه خودمو تمیز کنم و اینکه من نسبت به یه ادم دیگه وضع مالیم بهتر باشه هیچ کدوم دلیل به این نمیشه که یکیو بیارمو با تموم خستگی ای که تو جونشه بهش دستور بدم و ازش کار بکشم. 

این روح دهاتی وار و دور از اشرافیت خودمو خیلی دوس دارم :)

روزی پرنده می شوم

هر وقت بهار میاد من پر میشم از فکر و خیالای عجیب و غریب 

بهار خیلی حرفا واس گفتن داره

بهار خیلی چیزا تو دامنش میاره . نمونه اش من :)

بهار خیلی عجیبه. شاید خیلیا بگن بهار شروع یه زندگیه دوبارس. اما از نظر من بهار یه نشونه اس. یه نشونه که هر بار با اومدنش بهم می فهمونه یه سال از تموم روزایی که واس پرنده شدن باید بشمریشون کم شد. ینی میگه منتظر جوونه زدن بال هات باش ...


امروز که برای احیاء تنفس رو سکوی همیشگیم نشستم دیدم زندگی درختا چقد با من فرق داره. درختا با هر بهار قطورتر میشن، با ارزش تر میشن، بارورتر میشن؛ اما من با هر بهار پیرتر میشم، ارزون تر میشم، عادی تر میشم، ضعیف تر ...


+تک تک جوونه های رو شاخه ها، گلبرگای ریز و سفید رو چمنا ، شکوفه های رنگی سر درختا به شدت منو یاد تو میاره . امیدوارم هرچه زودتر این رشته ندیدن هامون قط شه :(

صرفا اَداس :|

بعد کلی مذاکره و به جواب نرسیدن مجبور شدم تلگرامشو پاک کنم . انقد ور رفت و رفت تا بلخره ی بازی جدید نصب کرد. بعدش گفدم خب تفریحم لازمه عب نداره یخورده بازی کن اما یهو دیدم غروب شد و تو همون پوزیشنی که بود مونده. غاطی کردم گرفدم گوشیو خاموش کردم پرت کردم تو کمد. یهو دیدم رفته داره با گوشی خونه کلنجار میره. میگم پاشو بچه میگه تا ته تنظیمات اینو درنیارم از جام تکون نمی خورم :|

اونم تموم شد مثلن اومد درس بخونه دید خونواده دور همیه چیپس و پفک گرفدن بازم پیچوند رف . اینم گذشت ..

باز تا اومد درس بخونه دید همچین یهو دلش گرفته و الان باید بره پای لپ تاپ و عقده هاشو سر بلاگ اسکای بدبخت خالی کنه. بعدشم که به قول شاعر 

رازی نهفته در پس حرفی نگفته است / مگذار درددل کنم و دردسر شود 

.

.

.

ینی عجب خود چموشی داشتمو نمی دونستم. مستر قسیمی از ما درس بخون در نمیاد. قول بی قول :/


+لازم بذکره که تموم تایمای خالی تو طول روزم می خابیده :|


اندر دل آتش درآ ...

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی 

گر سوی مستان می روی مستانه شو مستانه شو 

چرا من بی قرارم ؟

یه غباری از خستگی های زیاد و آزاردهنده رو تنم نشسته. به قدری که دوس دارم یه هفته بخابم و از دنیا بی خبر باشم. پرده اتاقمو بکشم بی خیال اومدن شب و روز شم. بی خیال درس. بی خیال کار. بی خیال پروژه. بی خیال چیزایی که بلد نیستم. بی خیال چیزای خیلی سخت و خشکی که باید یاد بگیرم. 

دلم یه دوست می خاد. دلم میخاد مدتی از خونواده دور شم. خیلی وقته که دیگه نمی تونم حرفامو به کسی بزنم . خیلی وقته که دیگه گوشی برای شنیدن نیست. 

شاید اسم این بیماری غمباد باشه !


به سر سودای ...


اکسیژن لازمم !

ببین عزیزم حالا ک سر درمان نداری حداقل سر سازش داشته باش ! 

میدونی چن وقته دارم تحملت می کنم و صدام درنمیاد ؟ 

فک کنم تا من هستم توام هستی . پس بیا باهم کنار بیایم. بیا باهم دوس باشیم. باشه ؟ 


واقعن کلافگی :(

چقد خوووب میشد اگه وقتی از یچیزی کلی لذت می بری دو ساعت بعدش همه نمی ریختن سرتو لذت مذکور رو تا قطره آخر از دماغت درنمیاوردن :|


+ بعضی وقتا آدمای با ارزش زندگیت به قدری کلافت می کنن که مجبور میشی کاری رو بکنی که نباید :(

بی خیالی !

یکی از مزایای فوق العاده خوب کتاب اینه ک باعث میشه ب هیچی فک نکنی ینی میدونی ی جورایی ی خط قرمز می کشه رو تموم نگرانیا و دغدغه هات . این خیلی دلچسبه :) 

امروز فهمیدم شنا کردنم ی همچین خاصیتی رو تو من ایجاد می کنه :)

دوس دارم زندگیمو پرکنم از این مواد مخدر :)


بشنوید