روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

دل بی قرار

آرام بگیر ای دل 

تو را به هرچه می پرستی کمی آرام بگیر 

این چشمان کورشده دیگر اشکی ندارد ک برایت بریزد

برای توقفش دعا کنید!

مدت زیادی است ک دست و پا چلفتگیم بدجوری دارد روی مخم رژه می رود. بدبختی اینجاست ک متوقف هم نمی شود!


چند هفته پیش در یک حرکت انتحاری در سایت دانشگاه و جلوی چشمان n  هم کلاسی ذکور طوری در یک آن به سه جا اصابت کردم ک نزدیک بود پایم چلاق و کل پارتیشن روی سرم آوار شود:|

چند روز پیش نزدیک بود با تمام هیبت توی سینی پراز استکان های چای داغ پخش شوم:|

و فاجعه بارتر از همه ،در مغازه ای ک امروز برای خرید رفته بودم زدم یکی از وسایل داخل ویترین را شکستم:| اما هرچه اصرار کردم مغازه دار خسارتش را نگرفت

حالا اینکه امروز چندبار در همین چندساعتی ک با ستاره جان بودم پایش را لگد کردم؟ بماند:|



دستم ب دامن گل گلیتان تا اتفاقات بدتری نیفتاده برای توقفش بسیار دعا کنید. باز هم:|

:(

از قدیم گفتن" چراغی ک ب خانه رواست ب مسجد حرام است."


من اما نمی دانم چرا انقدر ناشیانه در این زمینه عمل می کنم:(

شرفم رفت ب باااد

اولین بار ک صدای قهقه هایمان ب طرز فجیعی بلند شد ب دو ماه بعد از آشناییمان برمی گردد.

قرار بود تعهدنامه ای را محضری کنم و برای این کار نیاز به کسی بود ک شاهدم شود. آن وقت ها دوستی مان خیلی گرم نبود. رابطه ای ن چندان صمیمی مثل تمام دوستی های دیگر. با رودربایسی به او گفتم:"  میای باهم بریم محضر شاهدم بشی؟ شرمنده کس دیگه ای نیس وگرنه مزاحمت نمی شدم!" او هم باهمان لحن شوخ طبعش گفت:" اره میام، میخای ب روم نیاری ک چون کسی نیس ب من گفدی؟!" باهم قرار گذاشتیم و در روز مقرر ب محضر رفتیم. آن روزها من هنوز همان کمد معروف را به عنوان کیف روی دوشم می انداختم. جو محضر طبق معمول همه جا خیلی رسمی و خشک بود. مدارک را تحویل دادیم فرم ها را امضا کردیم و کارمان تمام شد. او جلوتر ازمن سمت در خروجی رفت در را باز کرد خودش بیرون رفت در را نگه داشت تا من هم رد شوم،اما در را کمی زود رها کرد و نصف من به همراه کمد لای در ماندند! و من بی اختیار با لحنی بسیار خنده دار و بی سابقه ک نمی دانم یهو از کجا آمد با صدایی بلند گفتم :"من گیــــــر کردم".



می دانید درآوردن ی همچین صدایی آن هم در آن محیط رسمی بسیار زشت و خنده دار بود. از توصیف عمق فاجعه همین بس ک ما تا از پله های ساختمان محضر پایین بیاییم از شدت خنده چیزی حدود بیست بار ب درو دیوار خوردیم و فاتحه روده هایمان نیز خوانده شد.


در اینجاست ک باید صادقانه خدمتتان عرض کنم "شرفم رفت ب باااد"

دیوانگی ک شاخ و دم ندارد!

با یاری باری تعالی و نظارت کامل مادر جان بر حسن غذای بنده، تا دیروز در این ماه مبارک هیچ اثری از احساس گشنگی و تشنگی در وجودم نبود. همین باعث شده بود تا نفس ملامت گرم مدام غر را به نافم ببندد و یکسره بگوید" این چه روزه ایه ک تو میگیری؟ اگه قراره نه گشنه بشی نه تشنه خب نگیر! منو مسخره کردی یا خودتو؟" خلاصه اینکه نفس عزیز بر ما چیره گشت و سحری امروزمان کمی "قورمه سبزی شد با خیارشور فرد اعلاء":-|



از مزایای خوردن قورمه سبزی با خیارشور آن هم در سحری همین بس ک زبانتان چون تخته چوب شده و صدای قاروقور شکمتان هم تا هفتاد خانه آنورتر می پیچد

واین گونه شد که نتیجه گرفتم دیوانگی شاخ و دم ندارد و هرکسی ب همین سادگی می تواند به جرگه دیوانگان بپیوندد!!!



ساعت هاست که صدای نفس لوامه ام درنیامده گویا با خیال راحت به استراحت مشغول است




از بس که خوبه این رشته!!

میدونید اگه شرکت بیمه ای بود که دانشجوهای بدبخت و زمین خورده ی برقی رو دربرابر خطرفلاجت بیمه می کرد من حتمن خودمو بش معرفی می کردم 



از بس مجبور بودم یجا بشینمو درس بخونم حس می کنم پاهام لمس شدن:-|

خداوند همه کوران را شفا دهد:-|

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

:دی

پیرو پست قبلی

فرشته های عزیز دستای من آماده بوسیدنن :دی