روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

شانسه من دارم ؟؟؟

دونه برف تو آزمایشگاه نشسته. کلش تا گردن تو لپ تاپه و حواسش به هیچ جا نیس. هندزفری به گوشش و داره آهنگ گوش میده. آزمایشگاه خلوته. فقط یکی از دانشجوهای دکترای آبی پوش تازه از فرنگ برگشته هی واسه خودش میره و میاد. دونه برف طبق معمول جدیش نمی گیره. آهنگ به اوجش میرسه. دونه برف طبق عادت مزخرف همیشگی شروع به همراهی با خاننده می کنه. هرچی اوج آهنگ بیشتر میشه صدای دونه برفم بالاتر میره. " چرااا رفتییی چرااااا من بی قرارم ... به سر سودای آغووووش تو دااااااارم .."

بله ! درست در لحظاتی که بنده داشتم از تنهایی مفروض خودم تو آزمایشگاه لذت میبردم و این دری وریارو بلند تکرار می کردم، سربرگردوندمو دیدم دکتر فرنگی با چشای ورقلومبیده و سه متر شاخ زل زده داره به حرفای من گوش میده :(((

دونه برف از خجالت کله را در ماتحت خود فرو برده و با سرعت نور متواری می شود.


یه راهی پیش روم بذار

هیچ انگیزه ای واس درس خوندن ندارم . چون می دونم کمتر 24 ساعت دیگه همش از ذهنم پریده. خسته شدم ازین همه دوباره کاری یا چندباره کاریایی که تو درس خوندن دارم. همه چی رو باید مدام تکرار کنم تا تو ذهنم بمونه. هیچ وقت نتونستم از این همه مطالعه استفاده کنم. چون همیشه وقتی میخام ازش حرف بزنم، جواب سوال کسی رو بدم یا یه جایی به کارش بگیرم می فهمم که چیزی ازش یادم نیس و با اون تتمه اطلاعات ناقص نمیشه کاری از پیش برد. حس می کنم این همه بی حافظه گی کاملا غیرطبیعیه و باید مداوا بشه. اما تموم داروهایی که تو این زمینه تجویز میشه عوارض وحشتناکی داره که شرایطمو از اینی که هس بدتر می کنه. 

کلافه ام 

خیلی کلافه 


خوبه یا ... ؟

جز  من که راه عشق به تسلیم می روم 

با دست بسته هیچ شناگر شنا نکرد 

عاخ میسوزه :((

دیرین شناسان معتقدند که شاهنشاه دونه برف با چشم گل مژه دار ( یا به قول خودما چِل مژه دار) و تبخالی به بزرگی نخود رو لب پایین به شدت چهره دلربا و دلنشین تری به خود گرفته اند:|

پیروی پست قبلی، خاستگار محترم من دیگه مخالفتی با صحبت حضوری ندارم. اگه مردی حالا پا پیش بذار :))

The first number

این اولین خواستگاری بود که خودم ردش کردم. تا الان هرچی بوده خونواده خودشون رد صلاحیت کرده بودن. 

آدم مغروری بود. اصلا اصرار نکرد. اما از طرز حرف زدنش معلوم بود که خیلی ناراحته . دیدین آدم از یچیزی خیلی لجش می گیره میگه اصلا برام مهم نیس ولی تا فی خالدونش داره می سوزه! اینم دقیقن همین شکلی بود .

منم ناراحتم. با اینکه حرف بدی بش نزدم. خیلی تلاش کردم قبل اینکه خاسته شو مطرح کنه خودش بفهمه که جوابم منفیه اما نفهمید یا شایدم خودشو به نفهمیدن زد! 

کلا از جواب رد دادن بدم میاد. حس می کنم غرور پسر می شکنه. اما خودش خاست دیگه. چاره ای نداشتم :(

یارو ماشینشو پنج روز بود از کارخونه گرفته بود :)))

سربالایی های شریعتی رو به زحمت بالا می رفت و غرغر کنان زیر لب با خودش حرف میزد. می خاست خودشو دلداری بده اما می دونست که بی فایدس! 

داشت فکر می کرد که بلخره هر آدمی یه نقطه ضعفی، عیبی ایرادی چیزی داره دیگه. حالا اینکه عیب و ایراد خودش یذره فراتر از عیب بود و رسمن داشت دهنشو سرویس می کرد، جزو تنظیمات کارخونش بوده و کاری از دستش ساخته نیست. داشت با خودش فکرمی کرد امشب بیاد و اینجا بنویسه ترو به خدا هرچی میخاید باشید، باشید اما ایده آل گرا نباشید. انقد فک نکنید که باهوش ترین و با استعدادترین آدم روی زمینید و هیچ وقت نباید اشتباه کنید. به خودتون بقبولونید که حق دارین اشتباه کنید. اصن باید اشتباه کنید که یادبگیرین . اصن اشتباهتون بخشی از آموزشتونه. حالا این اشتباهه هر چی می تونه باشه. حتی می تونه لیز خوردن و دنده عقب رفتن ماشینتون تو یه خیابون در شرایطی که ماشینا قطاری پشت سرتونن باشه. ینی تصور کنین تو یه پیچ تنگ همه دارن میرن جلو شما دارین برمی گردین عقب :| . بلخره پیش میاد دیگه :/

بلــــه !! همین طور که داشتم فک می کردم کلاغ محترم آفتابه شو گرفت به همه افکارمو کله بنده رو مزین به فرآورده های سیاه و سفیدش کرد:|


عده ای هم با ذوق رو به من کرده و می گفتند خوش به حالت میگن هرکی این اتفاق براش بیوفته پولدار میشه :|||

خدایا شکرت کلــــــــن :|

امروز صبح :|

خدایا قربونت برم که صدقه هفتاد بلا رو دفع می کنه؛

خدایا قربونت برم که با سه بار خوندن آیة الکرسی خودت نگهبان و مراقب ویژه ما میشی؛

خدایا قربونت برم که توکل بت دست و پا رو به من بی دست و پا برگردوند؛

وگرنه اینو همه می دونن که نه فندق می تونه خیابونای مث کوه تهرانو تو اوج ترافیک بالا بره نه من می تونم فندقو تو خیابونای مث کوه تهران تو اوج ترافیک بالا ببرم :|

حالا چارتا بوق و داد و خاااانوووووم چی کار می کنیییی که دیگه این حرفارو نداره! همش خاطره میشه :)))


+حالا پارک کردن تو شیب چل و پنج درجه در حالی که پشت و جلوت مزین به ماشین های لوکس تهرانه افتضاحی است بس دردناک که جا داره از گفتنش شدیدا صرف نطر کنم :|

مامااااااان

انقد می ترسم که جا داره داد بزنم  بگم: "مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع " :(((((

آن به که به خواب یا به مستی گذرد...

با اینکه دمای هوا زیاد شده و زمین کم کم داره می فهمه که باید گرم شه اما نمی دونم چرا بدن من تو همون حالت منجمد قبل مونده. هنوزم مث روزای سرد زمستون انگشتام از شدت سرما سرخ و کرختن. و تنم داره به شدت می لرزه. بهار یه ویژگی دیگه هم به من اضافه کرده. اونم اینه که حالت اینرسی رو تو من فعال کرده:|

طوری شدم که اصلن دوست ندارم تغییر حالت بدم. بر خلاف ظاهر پر از سکونم درونم پر از تشویشه. پر از بی قراریه. چه تضاد عجیبی بین درون و بیرونم شکل گرفته. حس می کنم هر چه درونم بیشتر تلاش می کنه که منو به تلاش وادار کنه بیرونم بیشتر موضع می گیره و شدیدتر حالت سکونشو حفظ می کنه. کاش زودتر آشتی کنن :|


اومدم یه آهنگ جدید دانلود کنم ازین حالت دربیام این اومد :/


باده تویی :)

یواش یواش دارم به درجه شوماخری نائل میام. امروز آقا خان داداش جان، ارواحنا فداه :)) ، همچین مهر تایید کت و کلفتی به صلاحیت ما تو رانندگی زد :). خدایی امروز نه تو جدول زدم نه شاخ به شاخ شدم با کسی نه پهلوی کسیو شکافتم :|. تازه غول مرحله آخرم ک رد شدن از کوچه پس کوچه های پر پیچ و خم تنگ و پر از ماشین بودم ، کشتم :دی 

+ یادش بخیر یه زمانی انقد اسگل بودم تو رانندگی که به ازای هر ماشینی که ازش رد میشدم تو دلم ی نفس عمیق می کشیدم می گفدم: عاخییییش اینم به خیر گذشت :/ :))

امروز با آقا خان داداش جااان تبانی کردیم برای کم کردن روی اهل خونه ام ک شده بریم بالا پشت بوم انتن مرکزی رو نصب کنیم. من نقشه خونی می کردم داداش نصب میکرد. خیییلی خوش گذشت. طبق معمول کلی سوتی دادم، کلی خندیدیم، داداش رف بالای خرپشته !! من دلم ریخت پایین. علاقه من به داداش چیزی ماورای دوس داشتنه. چیزی ماورای عشقه، چیزی ماورای تموم حساییه ک آدما دارن:)

آنتن مرکزی نصب شد و روی اهل بیت کم :دی 

خلاصه نصاب خاستین در خدمتیم :))