روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

آنِ منست او :)

یه سری فرشته ها هم هستن که نه تنها اون بالاها بال نمی زنن بلکه همین جا رو زمین کنارت راه میرن. پیشت زندگی می کنن. خدا انقد این فرشته ها شو دوس داشته که به جای دوتا بال بهشون دوتا معده داده. دوتا معده در حد مخزن. و این شده که فرشته جان من شب تا سحر از ترس خواب موندن بره سحری پلک رو هم نمیذاره و به صورت کاملن پریودیک و منظم هر پنج دیقه یبار مارو بیدار می کنه، این نگرانی وحتی شدیدتر از اون بره صبحونه و ناهار و عصرونه و شام و سایر وعده های ناشناخته غذایی تو ذهن فرشته من وجود داره. واینطوری میشه که ما اعضای خانواده فرشته جان نه شب خاب داریم و نه روز. خدا قوت جانم! خدا خیلی قوت :|


از همگی ملتمسانه و ملتمسانه و ملتمسانه التماس دعا دارم  :)


نظرات 3 + ارسال نظر
الهام چهارشنبه 16 تیر 1395 ساعت 23:59

منظورت تو این پست خودت بودی؟!

عه سلام الهام . حالت خوبه ؟ وبت چی شد ؟ انقد دوست داشتم بم پیغام بدی چون خودم که بت دسترسی نداشتم :(
نه. درواقع من خواستم خواهر کوچیکمو توصیف کنم و ازتون بخام براش دعا کنین، اما نمی دونم چرا هیشکی متوجه نشد :(

marzi سه‌شنبه 15 تیر 1395 ساعت 16:49 http://rozegaremarzi.blogsky.com

چه بامزه.
خدا حفظش کنه و به شما هم عنایت کنه.

مرسی مرضیه عزیز
چرا هیچ کس متوجه نشد منظور من ازین پست چیه ؟ :(

خیلی بامزه و قشنگ نوشتی دونه برف !

مرسی زینب جان

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.