-
به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت ..
پنجشنبه 5 اسفند 1395 01:05
نه مثل اینکه هنوز یکی هس که خدا هواشو خیلی بیشتر از من داره و اجازه میده هر چقد که دوست داره ناراحتم کنه...
-
چقد خوبه که خدایی :)
چهارشنبه 4 اسفند 1395 21:11
چند وقت بود نیومده بودم. اصولا نگرانیامو اینجا می نویسم. این دو ماه روزای خیلی سختیو گذروندم. خیلی فشار بود. اما نگران نبودم. نمی دونم چجوری لایق این حس عجیب شده بودم. یه حس فوق العاده ای که خدا هر لحظه بهم می گفت " بسپرش به من ". ینی ته دلم قرص قرص بود. می دونستم همه چیو خودش حل می کنه. هیچ وقت تو زندگیم ای...
-
زهی خیال باطل :))
چهارشنبه 4 اسفند 1395 20:50
دارم قامت می بندم واس نماز مامانم اومده میگه قبول باشه دختر گلم ایشالا به حق پنج تن بختت وا شه :| ینی می خام بگم از هیچ فرصتی واس رد کردن من دریغ نمی کنه ولی نمی دونه که ...
-
بقیه اش سوسول بازیه
یکشنبه 10 بهمن 1395 23:58
کانون گرم خونواده فقط اونجاش که وقتی یه کیسه پر خوراکی واس صبونه و عصرونه سرکارت میخری میاری خونه عرض نیم ساعت حتی یدونه اش هم نمیمونه و همش به طرزی ناجوانمردانه بلعیده میشه :چترررر
-
تو را چه شده ؟
جمعه 8 بهمن 1395 00:32
داره میخونه : " سرخوش و خندان لب و دیوانه باشیــــــــم " من دارم با تموم کلمات این ریختیش گریه می کنم . گریه داره ؟؟؟
-
خودت باختی جانم؛ فقط خودت.
پنجشنبه 7 بهمن 1395 23:15
به شدت معتقدم که "ارزش" را خود برای خود باید قائل باشد. انسان ها به مفت خَری بدجور عادت کرده اند....
-
کاش میدانستی تو خود بهشت و جهنمی هستی که برایت مهیا شده است...
پنجشنبه 7 بهمن 1395 18:21
-
شِت
پنجشنبه 30 دی 1395 18:24
کم مونده بود وسط حرفاش پاشم بزنم بیرون!! داخل اتاق رئیس تو شرایطی گیر کرده بودم که باید بگم قشنگ اون جیغ می کشید، من بلندتر داد میزدم :| من که منم اما اون رئیس نبود، شکمم بود. ینی جییییغ می کشیدااا. عجیب و غریب واس خودش سمفونی میزد بلنددددد بعد رئیس مات و مبهووت از ولوم صدای من نگام می کرد فقط. مونده بود من چرا هر چن...
-
نقطه.
چهارشنبه 29 دی 1395 22:48
آدم وقتی افسرده میشه ناخودآگاه همه رو از خودش دور می کنه! آدم وقتی افسرده میشه ناخودآگاه همه ازین موضوع استقبال می کنند!
-
حواست هست ؟؟
یکشنبه 26 دی 1395 23:30
ظاهرش اینجوریه که میگم: همه چی سرجاشه. مامانم یهو یه دکتر خوب پیدا کرد و بدون اینکه عمل کنه با طب سوزنی و طب سنتی داره بهتر میشه شکر خدا. کار پایان نامم کم کم داره تموم میشه. قبل ایکه فارغ التحصیل بشم یه کار خیلی خوب پیدا کردم. الان هم زمان هم درس میخونم هم سر کار میرم. ینی همون شرایطی که همیشه دوس داشتم تستش کنم. من...
-
یک کلام.
چهارشنبه 1 دی 1395 12:09
از حرفای تکراری خسته شدم. از امیدواری های الکی. از آدمایی که حرفای شعاری شونو مدام دارن تو گوشم میگن. از اینکه بابا از سلامتیت که مهم تر نیست! فدای سرت که کارت جواب نمیده! نمی تونی خودتو بکشی که!! یکی نیس بگه شما که واس یه خط این پایان نامه زحمت نکشیدید چجوری به خودتون اجازه میدید انقد راحت ارزششو زیر سوال ببرید؟ واس...
-
لا تقنطوا من رحمة اللّه :)
دوشنبه 29 آذر 1395 00:30
از من می شنوید هیچ وقت تو هیچ زمینه ای نذارید ذهنتون به این نتیجه برسه که آب از سرش گذشته. این باور می تونه آدمو به قعر تباهی بکشونه ..
-
شفا نمیده که !!
جمعه 26 آذر 1395 17:26
اسکار بهترین سوتی سال هم طبق معمول تعلق می گیره به من وقتی که: تو هوای سرد با مامان نشستیم بالای مزار بابا. زیر لب فاتحه می خونیم و ذکر میگیم. هر کدوممون داریم یجوری تو فکرمون باهاش درد دل می کنیم. یکم اونطرف تر از قطعه ای که بابا به خاک سپرده شدن، قبرای جدیدو کندن. آدمای داغ دیده هر پنج شنبه میان و با سوز عجیبی گریه...
-
امروز همین قدر قهوه ای بود :((
دوشنبه 22 آذر 1395 21:27
بدترین اتفاقی که می تونه واس من تو شرایط سخت بیوفته اینه که ناامید بشم. وقتی ناامید بشم روزی پونزده ساعت می خابم و بقیه شو به صفحه مانیتور لپ تاپ زل میزنم. امروز اینجوری گذشت. البته چون شروع فاز ناامیدی بود شرایطم یکم خفیف تراز حدی بود که توضیح دادم. چهار ساعت زیر میز لپ تاپ خابیدم ولی ذهن بیچارم انقد بیدار بود که حتی...
-
فقط وقتی عمیقا خوشحالی که دلت قرص باشه . بقیه اش کشکه !
یکشنبه 21 آذر 1395 01:32
-
مرسی آدمِ خوب :)
چهارشنبه 17 آذر 1395 21:34
امروز تو آزمایشگا وقتی سرمو گذاشته بودم رو میز تا کسی قیافه پریشونمو نبینه، دلم میخاست یکی بیاد سرمو بغل کنه. هیچی نگه فقط سرمو بغل کنه. دلم میخاس یکی عمق ناراحتیمو درک کنه. اما همه مشغول کار خودشون بودن و خوشحال. امروز کسی منو آروم کرد که هیچ وقت تصورشم نمی کردم :)
-
منمو یه عالمه صبر که تسلیمشون می کنه :)
سهشنبه 16 آذر 1395 02:51
منمو یه خونه خالی. منمو اتاقی که هنوزم سرماشو دوس دارم. منمو یه عالمه بغض. منمو یه معده ای که داره از زور گشنگی دیواره هاشو میماله به هم اما از جانب من مدام بی توجهی می بینه. منمو یه عالمه فکر. یه عالمه مشکل جور واجور. یه صداییم داره مدام می خونه " نریییییی دنیای من از هم بپاشه "
-
:))
دوشنبه 15 آذر 1395 00:49
واااای واااایییی، ینی یه اسمی براش گذاشتم هر کی ببینه دلش آب میشه از حسودی : خباثت زیاد
-
زندگی سراسر انتخابه
شنبه 13 آذر 1395 00:49
یه شرایطی رو تو زندگی با پا پس میزنی و با دست پیش می کشی. یه وقتایی دست شرایط یجوری حلقه میزنه دور گردنت که دیگه نفست بالا نمیاد. هلش میدی عقب. میخای که نباشه. دعا می کنی که نباشه. وقتی میره می فهمی چه جفایی کردی در حق خودت. می فهمی همون دست و پا زدن موقع تنگی نفست بود که لذت جاوید میداد بت. می فهمی اصن خلق شدی تا دست...
-
اینم از ثمره زندگی ما :))
جمعه 12 آذر 1395 20:38
مثلن زندگیم یجوری به تباهی کشیده شده جای اینکه تو این سن بچمو پروبال بدم و براش مادری کنم هی پی دی اف مقاله مو بالا پایین می کنم. هی کیف می کنم. هی میگم به به چه خوشگل شدی تو :))
-
حس جنگ زده ای رو دارم که از کل دنیا فقط یه جسم براش مونده ...
جمعه 12 آذر 1395 02:29
-
دیشب تا صبح!
پنجشنبه 11 آذر 1395 01:51
چقد حرف سنگینی زد! کاش می فهمید نباید انقد بهم اهمیت بده. فکر می کردم زمان و رفتارای من همه چیو حل می کنه اما بعد از گذشت چهار سال نه تنها چیزی حل نشده بلکه شدیدتر هم شده. اینجور رابطه ها بار سنگینی رو دوش آدم میذاره. من مردش نیستم :(
-
متاسفم !
دوشنبه 8 آذر 1395 12:42
زین پس تو دیکشنریه من حرف آدما فقط یه معنی داره به اسم " کشـــــــــــــک "
-
راج به آینده نظری ندارم !!
یکشنبه 7 آذر 1395 00:51
تمام اتفاقات امروز خونه حاکی ازین بود که تنها موندن تو خونه سرد مجردی خودم و پیچیدن تو پره های شوفاژ سه هیچ از بودن تو کانون گرم خونواده جلوتره :| فرشته جان یه مشکل جدید پیدا کرده که تقریبا یه هفتس مارو از زندگی ساقط کرده. رفت و آمدا و سرو صداهای بیش از حد نوه ها هم امروز کاملا منو مجاب کردن که فردا صبح الطلوع بارو...
-
اینارو باید قاب کرد..
سهشنبه 2 آذر 1395 20:07
امروز بهم گفت، تو دنیا از دیدن هیشکی به اندازه دیدن من خوشحال نمیشه :) حرفش عجیب نبود اما عجیب قیمت داشت :)
-
یه وقتایی هم میشه که همه وسیله های ارتباطیت نقش ساعتو برات بازی می کنن !
یکشنبه 30 آبان 1395 21:32
-
با خودم بودم !
جمعه 28 آبان 1395 14:30
خیلی از کابوسا کابوسن چون تو ترسناکشون کردی. کابوسن چون تو خواستی که باشن. وقتی بری توشون می فهمی نه تنها ترسناک نبودن بلکه کلی هم آرامش برات به همراه داشتن. وقتی از چیزی ترسیدی فقط برو توش. وقتی جرات کنی بری توش اونوقت می فهمی چقد بزرگتر از اونی هستی که چیزی بتونه اذیتت کنه.
-
شاید اون یه مادر باشه ..
چهارشنبه 26 آبان 1395 16:43
وقتی یکی از دلتنگی شدیدش واسه یه عزیز پیشتون صحبت می کنه، لطفا نصیحتش نکنید؛ نگید عقلتو به کار بنداز؛ به فکر خودت باش؛ شاید اون آدم خودش رو تو وجود عزیزش می بینه؛ شاید نبود اون عزیز فکر و قلب و تنشو محصور کرده. کمترین کار اینه که تو اینجور مواقع به طرفتون امید بدید. اگه نمی تونید حداقل سکوت کنید تا نمکِ رو زخمش نشین....
-
مامانم همیشه میگه خدا هیشکیو از بالا پایین نیاره. راس میگه عاخه خیلی درد داره ..
چهارشنبه 26 آبان 1395 10:42
-
امیری حسین (ع) و نعم الامیر ..
دوشنبه 24 آبان 1395 13:08
امروز خوشبخت تر از همیشه ام. یه رویا به رویاهام اضافه شد:)