روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

چقدر مسئولیم؟

هیچ چیز ندارد؛ نه رنگ، نه سرمایه، نه سواد، نه تربیت فرهنگی 

تحت تاثیر هیج چیز نبوده است؛ یک روح انسان خالی از همه چیز؛ تربیت شده شخص پیغمبر 

آن چهره پاک و تمام و کمال اسلام، ابوذر را می گویم.

همه ما کم و بیش اسم او را شنیده ایم. افسوس که از او هم مثل بیشتر پیشوایانمان فقط یک اسم می دانیم...

چندی پیش ازین خروجی بی واسطه کارخانه اسلام ناب محمدی جمله ای شنیدم که لرزه بر اندام هر انسانی می انداخت.

ابوذر می گوید: "در شگفتم از کسی که در خانه اش غذا نمی یابد، چگونه با شمشیر برهنه بر مردم نمی شورد."


نمی گوید علیه آن کسی که باعث فقر شده شمشیر بکشد؛ نمی گوید علیه آن کسی که استثمارش کرده؛ نمی گوید علیه آن گروهی که استثمار می کنند؛ می گوید علیه مردم. همه. چرا؟ چون هرکس که در این جامعه زندگی می کند، ولو جزء کسانی که استثمار می کنند نباشد ولی چون با من کاری ندارد و چون در جامعه ای زندگی می کند که فقر وجود دارد، مسئول فقر من و گرسنگی من است. چقدر مسئول است؟ به اندازه ای که مهدورالدم و دشمن است. یعنی با استثمارگری که گرسنگی را به وجودآورده هم دست است.یعنی همه انسان ها مستقیما مسئول گرسنگی من هستند.

ابوذر نمی گوید تو که گرسنه ای حق داری علیه کسانی که تو را گرسنه کرده اند، قیام کنی. حتی نمی گوید تو حق داری علیه همه مردم شمشیر بکشی. بلکه می گوید: "تعجب می کنم که چرا شمشیر نمی کشی."



فقط خواستم بگویم، کمی فکر کنیم...

فرزندان سرزمینمان ایران

آهنگ زیبای خوشه چین را از اینجا دانلود کنید:)

لازم نیست اما کافی است!

برای پیر شدن لازم نیست که سال ها عمر کنی تا گیسوانت رنگ دندان های نداشته ات سفید شوند. 

برای پیر شدن کافی است غم عزیزت را ببینی اما دستانت گره گشا نباشند، آنوقت است که می فهمی چه زیبا در اوج جوانی پیر شده ای...

فقط این دفعه...

پرنقش تر از فرش دلم بافته ای نیست 

بس که گره زد به گره زد به گره حوصله ها را 


***

یک بار توهم عشق من از عقل میندیش 

بگذار که دل حل کند این مسئله ها را 

من عادم نمیشم:|

غرق در دعای جوشن کبیر بودم 

دلم می خواست این بار این دعا را طور دیگری بخوانم 

ب دلم افتاد که با خواندن هر یک از اسامی پروردگار از او بخواهم تا جایی ک ظرفیتش را دارم از آن ویژگی خودش به من هم بدهد. این شیوه خواندن بسیار برایم لذت بخش بود و مرا غرق در جوی معنوی کرده بود. به فراز سی و یکم دعای شریف و نام مبارک " یا قیوما لا ینام " رسیدم. همانطور که داشتم زیر لب زمزمه اش می کردم ناگهان متوجه معنی آن شدم. گویی سوزنی به جو اطرافم زده باشند مثل برق گرفته ها به خود آمدم و گفتم" خدایا غلط کردم من درمورد میزان خوابم اصن با کسی تعارف ندارم". و اینگونه ب من ثابت شد که جوگیر شدن حتی در دعا خواندن هم خوبیت ندارد:|

چشم بگشا تا که یابی نشانه را...

"در طوس دو قبر هست: قبر بهترین مردم و قبر بدترین مردم و این عبرتی است!

ناپاک از جوار پاک سودی نمی برد و پاک از جوار ناپاک زیانی نمی بیند. هرگز! چراکه هر انسانی در گرو دستاورد خویش است. هر کسی را دو دست انتخابی است، پس تو پاکی را برگیر یا ناپاکی را.


چه پر معنی است این بارگاه ولایتمدار سلطان ارض طوس  و چه سمبل فصیح و بلیغی است این گنبد طلا! بام حرم! حرمی که در آن، خلیفه و امام، جلاد و شهید، در کنار هم آرمیده اند و ...

چه می گویم؟

هارون در وسط و امام در کنار. یعنی که برای تکریم امام، نزدیک قبر خلیفه دفنش کرده اند و در گوشه ای از مقبره خلیفه.

و مدفن امام، در آغاز، خانه حمیدبن قحطبه.

و صحن حرم امام باغ او، باغی که امام را به انگور مسمومش پذیرایی کرد.


عجبا که بنا تا کجا می تواند آموزنده باشد و آگاه کننده.

امروز، از فلسفه معماری  سخن می گویند و در کجای زمین، معماری می تواند این چنین فیلسوف باشد و عمیق؟

امروز، از فلسفه تاریخ  سخن ها می گویند و در کجای زمان، فلسفه تاریخ توانسته است این چنین در شکل یک ساختمان، تجسم مادی یابد؟"


برگرفته از کتاب کویر 

اعصابم چیز خوبیه!

اصولا آدم های بی اعصاب جایی در دل و حتی در زندگی من ندارند.حتی اگر به دلیل بعضی معذورات تلاش کنم که جایی برایشان باز کنم، باز هم نمی توانم.معمولا این آدم ها بی اعصابی خود را وسیله ای برای توجیه رفتار دیکتاتوری خود می کنند و من به شدت به این رفتار واکنش منفی نشان می دهم. این واکنش به قدری تند و تیز است که در چشم بر هم زدنی چشم قلبم را روی همه خوبی های آن فرد می بندد و اثرش را محو می کند. بیشترین لطفی که می توانم برایشان بکنم این است که برای بهبود بی اعصابیشان دعا کنم.فقط همین.

چشم انتظار مهربان

امشب خیر حبیبم بیشتر از همیشه قدرت خداییش را به رخ جهان می کشد

امشب او به تعداد بنده هایش زیاد می شود 

به اندازه دل بنده هایش کوچک 

و به میزان سختی آرزوهایشان سهل 

امشب خیر حبیبم گونه ای دیگر می شود 

امشب او به قدری چشم انتظار است که جدی تر از همیشه تهدیدش می کند 

تهدید می کند که اگر نیاید مورد لعنش قرار می گیرد اما من که می دانم دل او رئوف تر از این حرف هاست 

با اینکه "لایخلف المیعاد" است اما نمی دانم چرا همیشه ندایی در عمق دلم صدا می کند او هیچ گاه تهدیدهایش را عملی نمی کند فقط دارد خودش را به آب و آتش می زند که "ما برویم".

خیر حبیبم ببخش که این همه چشم انتظارت گذاشتم

ببخش که بی قراریت را دیدم اما باز نیامدم 

ببخش اما قبل از آن چشمه ای از معرفتت را در دلم بجوشان شاید برای این بنده روسیاه کارگر شود.


:ذوق مرگ

عکس العمل پایه خنده جان پس از مشاهده وبلاگ:

"سمیه بهت افتخار می کنم. ادبیاتت فوق العاده است. تو باید نویسنده شی. تاحالا این استعدادتو رو نکرده بودی! دیوونه ول کن مخابراتو بیا باهم کتاب بنویسیم. یعنی محشر بود نوشتت، حیف این روحیه است انداختیش تو خط برق!"


و من همچنان خجسته وار فقط به این پیام زل زده ام!

می دونید عاخه تا حالا کسی انقد صریح ازم تعریف نکرده بود

این نیز بگذرد

تو بخند اما یادت باشه من تمام دیشب از شدت درد با بغض خوابیدم.