روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

محتاج واقعی کیست؟

در یک کلام

کاش می فهمیدیم ماییم ک محتاج حضور اوییم، محتاج حضور پاک و نفس گرمش 

حتی لحظه ای هم نمی توانم سرنوشت این خانه را بدون او تصور کنم، زیرا اطمینان دارم با این همه بدی اگر هنوز هم کمی برکت در این خانه است از برکت این وجود معصوم است و بس.

ستاره ی زمینی من

از مزایای داشتن دوستی به درخشندگی ستاره این است که می توانی بی هیچ دلیلی پستی سفارشی به "عشقش" از خود درکنی:دی

دیوانگی ک شاخ و دم ندارد!

با یاری باری تعالی و نظارت کامل مادر جان بر حسن غذای بنده، تا دیروز در این ماه مبارک هیچ اثری از احساس گشنگی و تشنگی در وجودم نبود. همین باعث شده بود تا نفس ملامت گرم مدام غر را به نافم ببندد و یکسره بگوید" این چه روزه ایه ک تو میگیری؟ اگه قراره نه گشنه بشی نه تشنه خب نگیر! منو مسخره کردی یا خودتو؟" خلاصه اینکه نفس عزیز بر ما چیره گشت و سحری امروزمان کمی "قورمه سبزی شد با خیارشور فرد اعلاء":-|



از مزایای خوردن قورمه سبزی با خیارشور آن هم در سحری همین بس ک زبانتان چون تخته چوب شده و صدای قاروقور شکمتان هم تا هفتاد خانه آنورتر می پیچد

واین گونه شد که نتیجه گرفتم دیوانگی شاخ و دم ندارد و هرکسی ب همین سادگی می تواند به جرگه دیوانگان بپیوندد!!!



ساعت هاست که صدای نفس لوامه ام درنیامده گویا با خیال راحت به استراحت مشغول است




منیّت ما!

روزگاری مردمانی بودند که با پروردگارشان اینگونه نجوا می کردند:" خداوندا اگر مرا به دوزخ خواهی برد جسم مرابه قدری بزرگ کن که همه دوزخ را پر کند و دیگر جایی برای گناهکاری نماند."



اسلام دینی است که "من" را  قربانی "ما" می کند ما مسلمانان گویا دقیقا "عکس" آن عمل می کنیم...

از بس که خوبه این رشته!!

میدونید اگه شرکت بیمه ای بود که دانشجوهای بدبخت و زمین خورده ی برقی رو دربرابر خطرفلاجت بیمه می کرد من حتمن خودمو بش معرفی می کردم 



از بس مجبور بودم یجا بشینمو درس بخونم حس می کنم پاهام لمس شدن:-|

خداوند همه کوران را شفا دهد:-|

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دهن دنیا بسته شد ینی

برد شیرینمون مبارک همگــــــی

اندکی صبر، سحر نزدیک است

همیشه سربزنگاه زندگیم سررسید.سر بزنگاه هایی ک دستم فقط ب لبه تیز صخره کنار پرتگاه بند بود. پرتگاه یأس

همیشه میگفتم "این بار دیگ فراموشم کردی"و خود را آماده سقوط میکردم. ناگهان صدای مهربانی را می شنیدم ک با خنده بهم می گفت:" تو هنوووز آدم نشدی". مرا در آغوش می کشید، روی زمین می گذاشت و می رفت...



این قصه آدم نشدن من و استقامت تو برای اینکه یک بار فقط یک بار حس اعتماد من ب خودت رو تو وجودم لمس کنی همچنان ادامه داره. می دونی چرا هیچ وقت این قصه تموم نمیشه؟ چون تو هر مرحله داری بازیو سختتر می کنی و من هر دفعه میگم:" دیگه این بار میبازم"


مگه داریم؟؟

قانون نانوشته ای بین من و گوگولی هست که میگه:" ما در خر کردن یکدیگر بسیار استادیم". تقریبا هرباری ک مکالمه ای بین من و گوگولی شکل می گیرد یکی از ما خیلی شیک دیگری را مجاب به "عرعر کردن" می کند:-|.

این نوع خر شدن برای من بسیار لذت بخش است یحتمل برای او نیز چنین است:دی

تا اطلاع ثانوی دیگر به فرهنگ و تمدن آریایی خود ننازیم:-|

از شما درندگان، خورندگان و جوندگان آدامس عاجزانه خواستارم ک آدامس جویده شده خود را فقط در سطل زباله بندازید.ینی آن را در اقصا نقاط صندلی کلاس، صندلی مترو، صندلی اتوبوس و هرجای ممکن و ناممکن دیگری نچسبانید. راستش را بخواهید بعد از شما آدمهای فلک زده دیگری نیز قرار است روی این صندلی ها بنشینند اما متاسفانه وقتی می نشینند دیگر نمی توانند بلند شوند زیرا آدامس باقی مانده از شما باعث چسبندگی آنها روی صندلی می شود:|.پس بیایید طی حرکتی خداپسندانه آدامس خود را فقط و فقط در سطل زباله بیندازیم تا در جهت رشد و تعالی فرهنگ له شدیمان گامی بزرگ برداریم. بااا تشکر.

دیروز برای nامین بار چادرم آدامسی شد. امیدوارم متوجه عمق ناراحتی جنابمان شده باشید:((