روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

من خوشحالم! توام باش :)

تو کتاب می خوندم این دنیا، دنیای سیاح هاست. ینی چی ؟ ینی خدا تورو فرستاده اینجا بره سیاحت ! ینی تموم روزای این دنیا رو فقط باید دید و ازش گذشت. نباید به چیزی حق تملک داشت. نباید به چیزی اعتراض کرد. نباید تو چیزی دخالت کرد. این دنیا رو فقط باید ببینی. مخلص کلام اینکه خدا فرستادتت پایین یه تور مفتکی هفتاد هشتاد سال بگردی و برگردی پیشش. پس غصه نخور. حتی، حتی ، حتی اگر بعد از پنج سال دوندگی و پول وکیل دادن شیشصد هفتصد میلیونت یهو بره رو هوا :)

اینجا شهر است ؟؟

با یه شوق عجیبی از پله ها یورش آوردن پایین. همگی ! هر چی پرسیدم چی شده هیشکی توجه نکرد. رفتن سمت در بره استقبال. باور کن اگه من بعد ده سال دوری برمی گشتم خونه اهالی انقد ذوق نمی کردم که بره اینا ... 

با سلام و صلوات منتقل شدن حیات پشتی. مرغ و خروسارو می گم. البته اگه بخام دقیق تر صحبت کنم خروس محترم و پنج عیال محترمه شون :| 

نه یکی ! نه دوتا ! پنج تا زن داره لامصب. هی میگم چنتا ازین مرغا کم کنین بدآموزی داره، این خروسه قوانین شرعم زیر پا گذاشته هیشکی به حرفم گوش نمی ده :|

تازه این که خوبه. خانوم برادرم می گف تو خونه پدریش دوتا خروس دارن و یه مرغ !!!! . اونا دیگه واقن تخماشون حروم زادن :))))

هیچی دیگه! نوازش های سحرگاهی فرشته جانم کم بود، نواهای مخ نواز آقای خروس هم ازین به بعد بش اضافه میشه 

خلاصه آقای خروس یا با اهل و عیال لال میشین یا خودم نوکاتونو منگنه می کنم به هم : غاطیییی 

دو نقطه خباثت زیاد :))

مامی : من دارم میرم مامان بزرگتو بشورم ، بعدشم خونه رو جارو می کشم. 

من: چشم مامان. الان میام مامان بزرگو میشورم، بعدشم خونه رو جارو می کشم :|


ینی مدیونی اگه فک کنی جملات مامان امری بودا. اصل خبر بود اصن :|


کل ذوق من واس شستن ننه خان جانم اینه که وقتی دارم می شورمشو اون مث بچه هایی که از حموم می ترسن لباشو به شدت گاز می گیره و چشاشو تا حد کور شدن ( دور از جونشون البته ! ) محکم می بنده یه دل سیر بش بخندم. عاخه گوشاش سنگینه صدای پاچیدنمو نمی شنوه :)))


من چیکاره بیدم ؟؟!

آورده اند که روزی :

گل گاو زبان جان که یکی از نوابغ این مملکت بوده و از جمله کاندیداهای اصلی فرار مغزها به حساب میومده :)) ، با همین هوش سرشارش کرم مرطوب کننده دست و صورت QV رو میزنه رو مسواک و شروع می کنه به سابیدن دندوناش. متحیر از اینکه چرا خمیردندون تو دهنش کف نمی کنه هی شدت عمل کارشو بیشتر می کنه اما تغییری حس نمی کنه! بدون تعجب از اینکه تا انتهای حلق مبارکش چرب شده و بوی کرم میده میاد روی خمیر دندون مذکورو می خونه و طبق معمول چار تا فش نثار من بدبخت می کنه که این سمیه کثافت چ مایه دار شده رفته خمیر دندون QV گرفته :/

خلاصه بعد از کلی درگیری ذهنی که با خودش داشته می فهمه که این کرم مرطوب کننده خودش بوده نه خمیر دندون :||

اما ازون جایی که از نظر اوشون هر اتفاقی تو هر گوشه جهان هستی بیوفته بلخره من ی تقصیری توش دارم، جنابمون رو به باد کتک و فش گرف که تقصیر توئه که کرمو جای خمیر دندون گذاشتی :|


آنچه خواندید مختصری از منطق منطقیه یک ترک زبان بود !!

من دیگه حرفی ندارم :|



شما که غریبه نیستید :))

از قضا داداش بزرگه که حق پدری بر گردن ما داره و سعی می کنه که خیلی هوامونو داشته باشه ، همیشه وقتی جو محبت کردن می گیرتش و زرت و زرت از چش و چالش قلب میزنه بیرون که من اصن در شرایط ظاهری خوبی نیستم. ینی در حدی که برم جلوی آینه درجا سه تا سکته ناقص زدم از بس که قیافم وحشتناکه :|

امشبم از اونجا که شب امتحانه و من طبق معمول اصلن در شرایط خوبی ب سر نمی برم قیافم سوپر وحشتناکه. مطمئن بودم که داداشم از یجا بلخره سروکلش پیدا میشه. بنابراین خودمو تو هفتا سوراخ قایم کردم و سعی کردم اصن آفتابی نشم. اما خب مگه فایده داره :(((

بـــــله!! طبق معمول برادر جان اومدن منو سفت و سخت در آغوش کشیدن و یک ربع تمام به صورت من نگاه عاشقانه کردن :|||| . یک ربع تمام !!! کار از نگاه عاشقانه و محبت آمیز گذشته بود دیگه فک کنم داشت سبیلامو می شمرد :(((


+خدایی یذره درک کن برادر جان . شب امتحانی با من این کارارو نکن عاخه :((((

پاتوق بهشتی :)

سرش پایین است. گل پسر را می گویم. به دقت چای می ریزد تا مبادا چایی صلواتی مجلس جدش عیب و ایرادی داشته باشد. 

لیوان های چای را روی میزمی چیند. هم چنان به او زل زده ام. متوجه نگاه کسی می شود. چند ثانیه خیره نگاهم می کند. چشمانش را به اندازه گردو گرد می کند. بعد از اینکه از حالت هنگی درآمد محکم دستم را می گیرد و با خنده می گوید: " تو اینجا چی کار می کنی ؟"

هوا سرد بود. کمی پیاده رفتم. کمی مسیرم را دور کردم. اما همه اش به مزه چای ویژه اباعبدالله می ارزید. این گل پسر عجب مرامی دارد! پسر سربراهی است اما خب شیطنتش را هم زیرپوستی و روپوستی دارد. برای دیدن عشق حسین (ع) در عمق وجودش نیازی به چشم نیست. گرمی عشقش  حتی در این هوای سرد هم کارساز شده که او را هر روز ساعت ها کنار خیابان مشغول به خدمت نگه می دارد. نیتش پاک است . خالصِ خالص. خیلی ها برایش قند و چای خشک و ...می آورند تا کمی در ثواب این دردانه ما شریک شوند. نمی دانم چرا اما با همان چند دقیقه ای که کنارش بودم شاید به اندازه یک زیارت سبک شدم. بی آنکه اراده کنم مدام در دلم دعایش می کردم. 

تمام مدت در دلم می گفتم :" ارباب جان دست جوان ما را به دستت زنجیر کن". آمیـــــــن 

تلخ اما خنده دار

در تمام مدتی که حرف میزد من فقط به این فکر می کردم که آیا او واقعا قصد دلداری دادن به ما را دارد؟؟


بارالهی! سپاس که او مشاور نشد:|.