روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

پاتوق بهشتی :)

سرش پایین است. گل پسر را می گویم. به دقت چای می ریزد تا مبادا چایی صلواتی مجلس جدش عیب و ایرادی داشته باشد. 

لیوان های چای را روی میزمی چیند. هم چنان به او زل زده ام. متوجه نگاه کسی می شود. چند ثانیه خیره نگاهم می کند. چشمانش را به اندازه گردو گرد می کند. بعد از اینکه از حالت هنگی درآمد محکم دستم را می گیرد و با خنده می گوید: " تو اینجا چی کار می کنی ؟"

هوا سرد بود. کمی پیاده رفتم. کمی مسیرم را دور کردم. اما همه اش به مزه چای ویژه اباعبدالله می ارزید. این گل پسر عجب مرامی دارد! پسر سربراهی است اما خب شیطنتش را هم زیرپوستی و روپوستی دارد. برای دیدن عشق حسین (ع) در عمق وجودش نیازی به چشم نیست. گرمی عشقش  حتی در این هوای سرد هم کارساز شده که او را هر روز ساعت ها کنار خیابان مشغول به خدمت نگه می دارد. نیتش پاک است . خالصِ خالص. خیلی ها برایش قند و چای خشک و ...می آورند تا کمی در ثواب این دردانه ما شریک شوند. نمی دانم چرا اما با همان چند دقیقه ای که کنارش بودم شاید به اندازه یک زیارت سبک شدم. بی آنکه اراده کنم مدام در دلم دعایش می کردم. 

تمام مدت در دلم می گفتم :" ارباب جان دست جوان ما را به دستت زنجیر کن". آمیـــــــن 

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 07:44 http://40years.blogsky.com

خدا حفظش کنه و دستش رو به دست أباعبدالله علیه السلام زنجیر کنه .
آمین

ان شاءالله ارباب دست هممون رو بگیرن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.