روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

امیری حسین (ع) و نعم الامیر ..

امروز خوشبخت تر از همیشه ام. یه رویا به رویاهام اضافه شد:)

چوبِ دو سر ...

یه بار یکی بم گف خیلی ناراحتم . گفتم: "چراا ؟ " 

گف: " آخه جفت طرف منت کش شدم :( " 

حالا می فهمم چی می گف اون بدبخت ...

به منکر حتی نباید فکر کرد :(

تنهایی می تونه خیلی خطرناک باشه. خطرشو تموم مدت دیروز تو وجودم حس می کردم و عقوبتشو از دیروز تا حالا. قطعن باید منتظر پس لرزه های بعدیشم باشم. بیست و چارساعت نفرت انگیزیو پشت سر گذاشتم. پر از اشتباه. پر از غصه. بصیرت و قدرت تحلیل تنها چیزیه باید تو این شرایط داشت. دلم قد تموم روزای تنهاییم گرفته. طبیعیه. هر لغزشی تو نظام خدا مجازاتی داره. دیروز مدام داشت بهم گوشزد می کرد، دیروز مدام بش بی توجه بودم. پس حالا به ذلیلانه ترین حالت ممکن چوبشو می خورم.  


برای بار صدم عرض می کنم !

ایهالناس وقتی یه آدم کم حرفی تمایل داره باهاتون حرف بزنه مطمئن باشید که به خاطر ارزشیه که از درون برای شما قائله.نه به خاطر خودش.

پس شمام براش ارزش قائل بشیدو طوری حرفشو قطع نکنید که از عمق وجود حس کنه داره گل لگد می کنه. 

این رفتار ناراحت کننده اس ...

یا عزیز ...

تاثیرات شگرف سریال مختارنامه رو مردم غیرقابل انکاره. یکیش همین فرشته جان خودمون . امروز صبح به محض بیدار شدن از خواب با بزرگترین چاقوی آشپزخونه اومده بوده بالا سرم تا سرمو از تنم جدا کنه!! پناه بر خدا. همین یکیو کم داشتم فقط ...

راه حل !

من حتی خودمم از خودم ناراحتم . از وقت کمی که بره خودم میذارم. بره شعورم. بره افکارم. بره ظاهرم. بره حالم ...

وقتی اوضام انقد قرمزه بالطبع نمی تونم کاری بره ناراحتی دیگران بکنم. نمی تونم دلیل بی معرفتیمو بشون توضیح بدم چون شکل توجیه می گیره.می دونم همه تو زندگیشون گرفتارن اما این سطح از گرفتاریای من آن نرماله. خیلی هنر کنم می تونم به کارای دانشگام برسمو اوضاع خونه. بیشتر از این حتی اگه خودمم بخام زمان بم اجازه نمیده. اما خب نمی تونم از دوستامو روزای خوبی که باهاشون داشتم بگذرم. به دنبال فرصت جبرانم. 

تموم این مشغله ها مث یه نوار فیلم مدام از جلو چشام رد میشه. مدام دنبال راه حلم براشون. دنبال راه حلیم که روزی شیش ساعت تو راه نباشم. دنبال راه حلیم که به مامانم برسم. به گرفتاری های خودم برسم. هر چی فک می کنم تنها چیزی که به ذهنم میرسه ساعت چار صب از خاب بیدار شدنه . اون وقت صب اونم تو فصل سرما سگم بزنی از لونش درنمیاد بیرون . چه برسه به من!! تنها راه حل، اونم تو شرایط نامسائد خونه ما اینه که قبل ترافیک برم و قبل ترایکم برگردم اینجوری می تونم سه ساعت تو وقتم صرفه جویی کنم. یه سری مشکلا می مونه. یکی اینکه بیدار شدن اونم تو این ساعت از ( شب یا روز؟؟! ) برام از مرگم سخت تره. دوم اینکه حتی اگه بیدار بشم تا برم برسم دانشگاه و شروع کنم به کار بازم خابم می گیره . عرررررر. می تونم بره حلش قهوه پشت قهوه بریزم تو این حلق بدبختم تا درشو بذاره و دیگه به صورت رگباری خمیازه نکشه تو آزمایشگاه. 

از هفته دیگه تستش می کنم...

با تچکر از مدیریت ساختمان :|

اندر احوالات منزل همایونی همین بس که بسته مرغ رو ساعت یازده از فریزر درآوردم و تا همین الان که ساعت نزدیک دوئه ظهره هییییچ تغییری نکرده. ینی اوضاع جوری شده که مثلن می تونیم در یخچالو باز بذاریم یکم هوای خونه گرم شه :|

من که کاملن مسلح با چند جفت جوراب و دستکش و شال گردن و چند دست لباس گرم تو خونه می گردم اما موندم بقیه چرا تا حالا از سرما نمردن ؟!!

این بار مهمانِ خوانده بودم :)

عاشقانه دعوت شدم. بدون اینکه روحم خبر داشته باشه. ازون رزق های  " من حیث لایحتسب " بود . عاشقانه بود چون ولی نعمتم می دونست من چقد عاشق این توجهات یهویی شَم. 

انقد عاشقانه و سفارشی و شیک دعوت شدم، اما یکی نذاشت برم. یکی که من برای جداشدن ازش دارم لحظه شماری می کنم ...

یه وقتایی نمیشه قیام کرد و پاشد. نمیشه چون والا تر از هدف قیامت هدف های دیگه ای هم داری که  اگه پاشی اونا رو زیر پا له می کنی. پس باید صبر کنی. باید صبر کنی تا به وقتش خدا همه چیزو بره کنده شدن فراهم کنه. برای مامانم صبر می کنم. برای باارزش ترین مخلوق خدا تو زندگیم صبر می کنم.