واقن نشون دادیم که آدمای فرصت طلبی نیستیم، وگرنه از تو دل همین سیزده بدر میشد چنتا تیم ملی خوشگل جمع کرد!!
مثلن من خودم امروز فمیدم می تونم جزو نوابغ ورزش سخت :)) بدمینتون به حساب بیام، طوری که تو کوچه فریاد میزدم و حریف می طلبیدم :))
همه رم با اختلاف فرستادم برن خونشون ^_^
جدا از استعداد نو شکفته ام، چیزی که واقن ذهنمو درگیر کرده اینه که چجوری من با این همه حجم جلافت پنهانی که تو وجودم دارم می تونم چادری باشم؟؟ تو کوچه تو ملاء عام چار ساعت بالا پایین بپری، کلی ادا دربیاری تو هر پرشت نصف گیسات از پشت و جلو بریزه بیرون همه ببینن، اونوقت از فردای سیزده خیلی سربزیر و محجبه و خانوم :)) پاتو از خونه بذاری بیرون !!! در عجبم :|
اعتراف می کنم تا حالا چیزی نبوده که از خدا بخوامو بهم نده. این یکی از شیرین ترین اعترافات زندگیم بود.
امشب بازم آرزو کردم. ده تا آرزو که منو تا اوج خوشحالی می بره :)
امشب آرزو کنید:)
دارم بهش فک می کنم. خودمو تو اون فضا تصور می کنم. تو همین حال، تمام خوشی ها و لذت های دنیا رو دونه دونه میارم تو ذهنم. می بینم هیچ کدومشون حتی لحظه ای حتی لحظه ای نمی تونن در مقایسه با بودن تو اون فضا برام لذت بخش باشن. چقدر دلتنگم. چقدر کم سعادت. یا شایدم چقد بی همت...
قبلنا یه بار اینجا نوشته بودم که یکی بهم یاد داده بود هرچی تو دلمه بگم. به آدما بدون ترس ابراز علاقه کنم. این کارو یاد گرفتم چون نتیجه خوبشو از سعیده گرفتم. از دوستی که سالهاست با منه. بیشتر از چند صد کیلومتر ازم دوره. چند ساله ندیدمش اما نزدیکه. خیلی نزدیک. تنهام نمیذاره. همیشه هست. همیشه عزیزه. ناراحتش کردم، ناراحتم کرده اما بخشیده و بخشیدم...
شده بعضی وقتا بی اختیار زل بزنی به عکس کسی؟ هی نگاه کنی و لبخند بزنی. هی نگاه کنی و لبخندت بخشکه و بغض کنی. اما نتونی بش بگی. تیکه آخرش از همش سخت تره. از همش.
من اصن به این چیزا اعتقاد ندارما اما خداوکیلی نحسی رو چجوری برطرف می کنن ؟
شومی رو چی ؟
بدشانسی راه درمانی داره ؟
اصن من کارم از آفتابه آب بردن لب دریا گذشته! دیگه شورش درومده. صدکیلومتر راهو بکوبی بیای یونی واس شرکت نرم افزار دانلود کنی بعد تا بزنی Start download اینترنت قط شِعععععع ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!
چجوری میزان پوکرفیسیمو نشون بدم عاخه !
حدود سه ساعت صحبت کردیم. خیلی با حوصله به حرفام گوش می کرد. به نظرم اصلا این حرفا واس یه مردجذابیت نداش. اما نه تنها گوش می کرد بلکه راهکارم ارائه میداد!! هر یه ربع یه بارم می گفت شما فوق العاده این. شما پرفکتین. شما خیلییییییییی مهربونین. شما خیلی ... اووووق
هی بش می گفتم عاقاااااا بسه بابا مگه تو منو چن وقته می شناسی. می گف نگین خانوم تو زمونه ای که هیشکی نمی دونه بزرگ علوی کیه شما کتاباشو می خونین !
کاری با هیچیش ندارم ولی توجیهش عالی بود. من دیقن =))) شده بودم کف اتاق.