دلم گرفته بود از تنهایی خودم. جز سمت سجاده ام قدم هایم راه دیگری نشناختند. در دلم طوفان بود. برنامه چیده بودم که بعد از نماز برای خودم پیش خدا دعا کنم. نماز ک تمام شد به سجده رفتم. انگار همه چیز از ذهنم رفت جز یاد تو. یاد تویی که بی مرامی چون من فراموشت کرده بود. متعجبم از خودم. جدیدن ها توانایی های خاصی پیدا کردم. منی که روزی بی اشک دوریت در زندگیم سپری نمی شد الان چ شده ک بی یادت روزهایم شب می شود. بغض هایم برای چیزهای دیگر می ترکند. نمی دانم زندگی مرا از تو دور کرد یا من زندگیم را از تو دور کردم؟! نمی دانم! اما لبخند تلخی رو لبانم نقش بسته. صرفا برای اینکه تو رسم عاشقی را خوب می دانی...
ایشاالله سایتتون همیشه پابرجا باشه.
6516
قربان شما:)