روزی پرنده می شوم
روزی پرنده می شوم

روزی پرنده می شوم

دو تا دستام به دامن مبارکتان خیر حبیبم

جا داره از شدت حماقت سر به کوه و بیابون بذارم. یا می تونم برم یه چاه پیدا کنم و با کله بیوفتم توش. حتی می تونم با مخ برم تو تیزی ستون دیوار اتاقم. در هر صورت آپشنای خوکشی زیاده. خلاصه از ما گفدن بود خیر حبیبم. فردا کار دستت دادم نگی چرا ؟!


+ شدت گیجی به حدی رسیده که یک ساعت تو اوج ترافیک میرم چشم پزشکی، کلی منتظر نوبت می مونم، سی و پنج درغاز قابل دار می ریزم تو حلق دکتر ولی یادم میره بش بگم شماره چشمو بهم بگه :| 

به دور از هر شوخی و طنزی من واقن خسته شدم. خستم ازین همه حواس پرتی. خدا بیامرز ننه جانم تو سن نود سالگی هوش و حواسش بیشتر از من کار می کرد. خیر حبیبم من به این چیزایی که از دست دادم احتیاج دارم. به جدم قسم احتیاج دارم .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.