امروز یه روز فوق العاده بود. نه اینکه اتفاق خاصی افتاده باشه یا جای خاصی رفته باشیم یا کار بخصوصی کرده باشیم. نه. نه بخاطر هیچ کدوم ازینا
خوب بودن امروز فقط یه دلیل داشت، اونم این بود که من دوباره فهمیدم چقدر زیاااد خونوادمو دوس دارم. من دوباره فهمیدم که چقدر زنجیر بینمون محکمه. من دوباره گرمی خونه رو با تمام وجود حس کردم. امروز برای من بعد از مدت ها پر از آرامش بود:)
اما یچیزیم بود که امروز اذیتم کرد؛ عرق شرم. شرم از کسی که جلوش گستاخی کردم و اون فقط نگام کرد...
من معذرت میخوام، باشه؟قبول؟
مامان اومده آروم در گوشم میگه:" نذار خواهرت خونه رو جارو بکشه، خودت بکش، تو خیلی بهتر تمیز می کنی!"
به خیالش که الان کلی ازم تعریف کرده و منم کلی خوشحال شدم!! من ی نگاهی بهش کردم و بعد از چند بار عرعر کردن دست به کار شدم .
در حین کار همش چشش دنبالم بود و چنان قربون صدقم می رفت که انگار دارم موشک ناسا رو هوا می کنم :|
خدایا دوس داشتی استعدادای منو تو زمینه های دیگه ای جز کزت کاری بروز بدی؟ گناه دارم ،می دونی! خیلی گناه دارم:|
من میگم و ستاره با طرز خبیثانه ای به من می خنده و میگه:" باشه بابا تو خوبی، باشه، باشه..."
اما واقعا هیچی واسم سخت تر از کپی کردن تمرین دیگران نیس:(
اونم تمرین کی؟؟؟ آقای لپه
خفت تا کجا عاخه:|
استاد بهینه سازیم بره یه فکری به حال خودش بکنه. با این همه عنایتی که من و ستاره هر روز بهش داریم من نگرانشم واقن.
آیا زمینی به این وسعت جایی برای بلعیدن من یک ونیم متری در خود ندارد؟؟
خر شیطان هم حیوان جالبی است.
به نظرم خر شیطان چارپایی است که هر کسی را می توانی از آن پیاده کنی جز خودت. عادم ها هرچقدر هم که در سوارکاری بی استعداد باشند در راندن خر شیطان بسیار استادانه عمل می کنند و طوری آن را می تازانند که متوقف کردنش کار حضرت فیل است.
بدترین شرایطی که هر کسی می تواند در آن گیر کند این است که خودش با خودش سر لج بیفتد. یعنی خودش دودستی شخص شخیصش را سوار جناب خر کند و برحسب پیشرفت علم ریموت کنترلرش راهم به دست شیطان بسپارد.
حالا فقط باید بنشیند و نظاره گر باشد تا باتری کنترلر تمام شود:|
برای خودم متاسفم.
برای پیر شدن لازم نیست که سال ها عمر کنی تا گیسوانت رنگ دندان های نداشته ات سفید شوند.
برای پیر شدن کافی است غم عزیزت را ببینی اما دستانت گره گشا نباشند، آنوقت است که می فهمی چه زیبا در اوج جوانی پیر شده ای...
غرق در دعای جوشن کبیر بودم
دلم می خواست این بار این دعا را طور دیگری بخوانم
ب دلم افتاد که با خواندن هر یک از اسامی پروردگار از او بخواهم تا جایی ک ظرفیتش را دارم از آن ویژگی خودش به من هم بدهد. این شیوه خواندن بسیار برایم لذت بخش بود و مرا غرق در جوی معنوی کرده بود. به فراز سی و یکم دعای شریف و نام مبارک " یا قیوما لا ینام " رسیدم. همانطور که داشتم زیر لب زمزمه اش می کردم ناگهان متوجه معنی آن شدم. گویی سوزنی به جو اطرافم زده باشند مثل برق گرفته ها به خود آمدم و گفتم" خدایا غلط کردم من درمورد میزان خوابم اصن با کسی تعارف ندارم". و اینگونه ب من ثابت شد که جوگیر شدن حتی در دعا خواندن هم خوبیت ندارد:|
اصولا آدم های بی اعصاب جایی در دل و حتی در زندگی من ندارند.حتی اگر به دلیل بعضی معذورات تلاش کنم که جایی برایشان باز کنم، باز هم نمی توانم.معمولا این آدم ها بی اعصابی خود را وسیله ای برای توجیه رفتار دیکتاتوری خود می کنند و من به شدت به این رفتار واکنش منفی نشان می دهم. این واکنش به قدری تند و تیز است که در چشم بر هم زدنی چشم قلبم را روی همه خوبی های آن فرد می بندد و اثرش را محو می کند. بیشترین لطفی که می توانم برایشان بکنم این است که برای بهبود بی اعصابیشان دعا کنم.فقط همین.
عکس العمل پایه خنده جان پس از مشاهده وبلاگ:
"سمیه بهت افتخار می کنم. ادبیاتت فوق العاده است. تو باید نویسنده شی. تاحالا این استعدادتو رو نکرده بودی! دیوونه ول کن مخابراتو بیا باهم کتاب بنویسیم. یعنی محشر بود نوشتت، حیف این روحیه است انداختیش تو خط برق!"
و من همچنان خجسته وار فقط به این پیام زل زده ام!
می دونید عاخه تا حالا کسی انقد صریح ازم تعریف نکرده بود
نیازی ب این همه خودزنی و کنکور دادن نبود!
من به شخصه معتقدم با این روشی ک اساتید گرام پیش گرفته اند گذراندن دوره آموزشی تایپ ده انگشتی نیز نتیجه ای مشابه بانتیجه گذراندن دوره کارشناسی ارشد مخابرات سیستم برایم داشت:|