الحق که عمه ام !

اولین بار بود که به کتک خوردن یه طفل معصوم که نه البته یه اژدهای دوسر راضی شدم. می تونستم با رفتارم وانمود کنم که چیزی نشده و عب نداره تا مامانش انقد عصبانی نشه. بره ناهار پیتزای خونگی داشتن اژدهای دوسرم از صب کلی ذوق داشتو بالا پایین می پرید. دیقن قبل خوردن پیتزا یه حرکتی زد که کلی از مامانش کتک خورد. فک کنم کوفتش بشه :(

اگه مال خودم بود عب نداشت اما عاخه دو صفه از یه دفتر امانتو با تمام قوا با خودکار خط خطی کرد. نمی تونستم عصبانی نشم. راستش ازم یه چیزی خاست منم بش ندادم . واس همین لجش گرفتو این جوری آتیش سوزوند. حالا که فک می کنم می بینم بیخود نیس اسم عمه ها انقد بد دررفته :|


+ اژدها جان من واقن دوس نداشتم کتک بخوری، منو ببخش :(

ولی تهش من می برم :)

نمی دونم والیبال می بینید یا نه؟  من که مشتری پروپا قرصشم بس که ماشالا کِیس مناسب هس تو این تیم :))

اما با همه اشتیاقم به تماشای بازی وقتی رقیبامون گلابین و مطمئنم می بریم لذتی از دیدنش نمی برم. همش حس می کنم زندگیَم همین طوریه وقتی همه چی جوره زندگی ارزش تماشا نداره. حس می کنم خدا همچین چارچشمی داره منو تماشا می کنه بس که هیجانش زده بالا :|

سلااام ! بعد یه عاالمه وقت :)

اول اینکه بادابادا مباااارگ بااادا ...

تولد ولی نعمت جانمون خیییلی مبارک همگیـــــــــــــــی

دوم اینکه باید بگم متاسفانه انقد اوضاع حریم خصوصی تو مملکتمون به هم ریخته که وقتی امروز جلوی دستگاه عابر وایساده بودم تا رمز دوم کارتمو فعال کنم پس از ثانیه ای تاخیر سه تا دست به طور همزمان از پشت سرم میومدن و می گفتن اونو بزن اونو بزن !! اصلنم مردم وقتی وایسادن تو صف عابر بانک نگا نمی کنن نفر جلوییشون داره چی کار می کنه! اصلنم کلشون تا خِرتناق تو صفحه مانیتور دستگاه نیس ! اصلنم این مردم فضول نیستن!! پوکرفیس :|

سوم اینکه خیییلیییی خوشالم . چراا ؟ 

چون بعد عمری بلخره یه تصادف کردم که خودم توش مقصر نبودم :| طرف از پشت زد بم. حیف که هیچی نشده بود وگرنه یه کولی بازی ای درمیاوردم  در حد قفل فرمون کشیدن و اینا :)))

من خوشحالم! توام باش :)

تو کتاب می خوندم این دنیا، دنیای سیاح هاست. ینی چی ؟ ینی خدا تورو فرستاده اینجا بره سیاحت ! ینی تموم روزای این دنیا رو فقط باید دید و ازش گذشت. نباید به چیزی حق تملک داشت. نباید به چیزی اعتراض کرد. نباید تو چیزی دخالت کرد. این دنیا رو فقط باید ببینی. مخلص کلام اینکه خدا فرستادتت پایین یه تور مفتکی هفتاد هشتاد سال بگردی و برگردی پیشش. پس غصه نخور. حتی، حتی ، حتی اگر بعد از پنج سال دوندگی و پول وکیل دادن شیشصد هفتصد میلیونت یهو بره رو هوا :)

تلخ بود ...

از خاطرات دوران بچگی فقط همینو می تونم بگم که اصلن دوست ندارم بش برگردم. تو بچگی من روزای وحشتناکی بودن که تا حالا جرات نکردم با احدی راجبشون حرف بزنم. هنوز بعد از گذشت این همه سال نتونستم گره این بغض لعنتی رو از تو گلوم بیرون بکشم. شاید بدترین اتفاقی که می تونه بره هر کسی بیوفته این باشه که یه کابوس رو از بچگی به دوش بکشه و تا آخر عمرش مجبور باشه اونو تحمل کنه. می دونید اگه آدم بعد از بالغ شدنش یه اتفاق بدی براش بیوفته هم به کمک عقل بالغش بهتر می تونه قضیه رو مدیریت کنه و هم خاطرات تلخش رو مدت زمان کمتری مجبوره تحمل کنه. هر چند که من خیلی تلاش کردم فراموشش کنم اما خب وقتی یه چیزی هر روز جلوی چشم باشه فراموش کردنش تقریبا غیرممکنه! کاش بیشتر مواظبم بودن :(

این منو برد به اون دوران ...