به شدت با گرگ فلک زده کارتون میگ میگ همزادپنداری می کنم:((
حالا می فهمم چرا انقد از بچگی دلم براش می سوخت:|
غروبی مادر ماموریت خرید رو طبق معمول همیشه به من داد و طبق معمول تر لیست خریدش طوماری طول و دراز شد. زیاد بودن خرید ی مصیبت و سنگین بودن اونا ی فاجعه بود در حد سونامی. نمی دونم چرا مادر جان همیشه منو با این وانتای باربری اشتباه می گیره:|
وقتی خرید تموم شد دیدم سه تا کیسه بزرگ و خیلی سنگین تو دستامه که من باید کلی راهو پای پیاده و با چادر بیارمشون:|
تو راه کلی از همسایه هامون منو تو اون وضعیت اصف بار و داغون دیدن، دیدن که هر پنج قدمی که میرم صد بار این کیسه هارو میذارم زمین تا حس قشنگ!! جداشدن بندبند انگشتام کمی آروم شه اما هیچ کدومشون ینی حتی ی نفرم ی تعارف خشک و خالیم نزد ک بده کمکت کنم!
اونجا بود ک از ته دلم دوس داشتم داد بزنم" کیصصصصصافطططای بیشووووور، آدمی را آدمیت لازم است. قد ی نخود آدم باشید حداقل"
دیگر چیزی در این زندگی خوشحالم نمی کند. باورم نمی شود انقدر زود آرزوهایم ته کشیده باشند. بودن و نبودن هیچ چیز، شدن و نشدن هیچ رویدادی دیگر برایم فرقی نمی کند. شاید در روز برای صدها کار عزمم را جزم می کند اما بلافاصله پشیمان می شوم. می گویم این کار را بکنم که چ بشود؟؟ مثل مترسکی شدم که وسط اتاق نشسته و فقط از وسایلش نگهبانی می کند.
چرا زندگی انقدر بی نمک شده؟ چقدر خنثی بودن حال بدیه...
یکی از مسائلی که تا به حال از یادگیری آن عاجز بوده ام این است که چطور باید ذهنم را خانه تکانی کنم. چطور باید چیزهای کهنه را دور بریزم. چطور باید افکار به درد بخور را دم دست و افکار بی فایده را در نقاط کور ذهنم قرار دهم. از نظر من مدیریت فکر و ذهن کار بسیار دشواری است. هرروز و هر لحظه به سنم اضافه می شود. هر روز و هر لحظه زندگی من درگیر صدها مسئله جدید می شود اما مشکل اینجاست که ذهن من زباله دانی ندارد. همه چیز از بچگی تا امروز در آن تلنبار شده و این مسئله مرا به شدت آزار می دهد چرا که اکثر اوقات مفیدم را مجبورم به مسائل بی نتیجه و منقضی فکر کنم:(
اتاقم به طرز فجیعی به هم ریخته اما اصلن دوست ندارم مرتبش کنم. خیلی دیزاینش با ذهنم همخونی داره:|
نمی دانم چرا هرچه بیشتر می دوم مقصد را دورتر می بینم اما از حق هم نباید گذشت، همین که نفسم تنگ نمی شود باید به خود ببالم...
ذهنی که انقدر گسترده است و می تواند در یک آن به هزار چیز مختلف فکر کند چرا وقتی نیازش دارم قد یک فندق کوچک می شود؟؟ چرا عایا؟؟:((
کاش کمی از خواص بسیار مفید سیب زمینی در من هم وجود داشت.
انسانهای بی رگ چ زندگی شیرینی دارند.
شاید بهترین راه برای کسی که اصلن جنبه شکست ندارد این باشد که خود را به خواب بزند.
از بس تو این چند روز خوابیدم همه بهم میگن پاشو یذره تکون بخور زخم بستر نشی:|
عاره راس میگن، فک کنم یه کوچولو زیاده روی کردم، چون کت و کولم الان بدجوری درد می کنه:|
ولی در هر صورت من بازم خابم میاد