پرنقش تر از فرش دلم بافته ای نیست
بس که گره زد به گره زد به گره حوصله ها را
***
یک بار توهم عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل کند این مسئله ها را
امشب خیر حبیبم بیشتر از همیشه قدرت خداییش را به رخ جهان می کشد
امشب او به تعداد بنده هایش زیاد می شود
به اندازه دل بنده هایش کوچک
و به میزان سختی آرزوهایشان سهل
امشب خیر حبیبم گونه ای دیگر می شود
امشب او به قدری چشم انتظار است که جدی تر از همیشه تهدیدش می کند
تهدید می کند که اگر نیاید مورد لعنش قرار می گیرد اما من که می دانم دل او رئوف تر از این حرف هاست
با اینکه "لایخلف المیعاد" است اما نمی دانم چرا همیشه ندایی در عمق دلم صدا می کند او هیچ گاه تهدیدهایش را عملی نمی کند فقط دارد خودش را به آب و آتش می زند که "ما برویم".
خیر حبیبم ببخش که این همه چشم انتظارت گذاشتم
ببخش که بی قراریت را دیدم اما باز نیامدم
ببخش اما قبل از آن چشمه ای از معرفتت را در دلم بجوشان شاید برای این بنده روسیاه کارگر شود.
همیشه سربزنگاه زندگیم سررسید.سر بزنگاه هایی ک دستم فقط ب لبه تیز صخره کنار پرتگاه بند بود. پرتگاه یأس
همیشه میگفتم "این بار دیگ فراموشم کردی"و خود را آماده سقوط میکردم. ناگهان صدای مهربانی را می شنیدم ک با خنده بهم می گفت:" تو هنوووز آدم نشدی". مرا در آغوش می کشید، روی زمین می گذاشت و می رفت...
این قصه آدم نشدن من و استقامت تو برای اینکه یک بار فقط یک بار حس اعتماد من ب خودت رو تو وجودم لمس کنی همچنان ادامه داره. می دونی چرا هیچ وقت این قصه تموم نمیشه؟ چون تو هر مرحله داری بازیو سختتر می کنی و من هر دفعه میگم:" دیگه این بار میبازم"