من حتی خودمم از خودم ناراحتم . از وقت کمی که بره خودم میذارم. بره شعورم. بره افکارم. بره ظاهرم. بره حالم ...
وقتی اوضام انقد قرمزه بالطبع نمی تونم کاری بره ناراحتی دیگران بکنم. نمی تونم دلیل بی معرفتیمو بشون توضیح بدم چون شکل توجیه می گیره.می دونم همه تو زندگیشون گرفتارن اما این سطح از گرفتاریای من آن نرماله. خیلی هنر کنم می تونم به کارای دانشگام برسمو اوضاع خونه. بیشتر از این حتی اگه خودمم بخام زمان بم اجازه نمیده. اما خب نمی تونم از دوستامو روزای خوبی که باهاشون داشتم بگذرم. به دنبال فرصت جبرانم.
تموم این مشغله ها مث یه نوار فیلم مدام از جلو چشام رد میشه. مدام دنبال راه حلم براشون. دنبال راه حلیم که روزی شیش ساعت تو راه نباشم. دنبال راه حلیم که به مامانم برسم. به گرفتاری های خودم برسم. هر چی فک می کنم تنها چیزی که به ذهنم میرسه ساعت چار صب از خاب بیدار شدنه . اون وقت صب اونم تو فصل سرما سگم بزنی از لونش درنمیاد بیرون . چه برسه به من!! تنها راه حل، اونم تو شرایط نامسائد خونه ما اینه که قبل ترافیک برم و قبل ترایکم برگردم اینجوری می تونم سه ساعت تو وقتم صرفه جویی کنم. یه سری مشکلا می مونه. یکی اینکه بیدار شدن اونم تو این ساعت از ( شب یا روز؟؟! ) برام از مرگم سخت تره. دوم اینکه حتی اگه بیدار بشم تا برم برسم دانشگاه و شروع کنم به کار بازم خابم می گیره . عرررررر. می تونم بره حلش قهوه پشت قهوه بریزم تو این حلق بدبختم تا درشو بذاره و دیگه به صورت رگباری خمیازه نکشه تو آزمایشگاه.
از هفته دیگه تستش می کنم...
چقدر زندگی تو کلان شهر مخصوصا تهران سخته! اه. بدم میاد شدید!
دیروز همسری میگفت حساب کردم از سوئیت تا دانشگاه (در مشهد) حدود 38 کیلومتر رفت و برگشتش میشه. ما در این زمان تو یاسوج می تونیم بریم شهر سی سخت ! یعنی از یه شهری به شهر دیگه. خود یاسوج رو از این ورش تا اونورش فکر نکنم بیش از 5 کیلومتر باشه.
عمر آدمی تو ترافیک شهرهای بزرگ هدر میره.
چقد باحال خوش به حالتون که اونجایید
عاره ترافیک ادمو پیر می کنه