چشمت که باز باشد در هر حباب هزاران آرزو یا شاید هم هزاران حسرت دفن شده در دل کودک خوش صدا می یابی . آن وقت دیگر انقدر ساده با بی اعتنایی تو هم خاکی روی این حسرت های مدفون نمی ریزی و با لبخندی معنی دار از کنار کودک نمی گذری...
چشمت که باز باشد، دست کودکِ کاری که برای اقناع تو به خرید دستت را بوسه میزند، رها نمی کنی ...
چشمت که باز باشد، دقایقی را کنار دخترکی که فال های حافظش را مقابل دفتر مشقش گذاشته و بجای سرمشق معلم سرمشق بی کسی را تمرین می کند، می نشینی. شاید هم بتوانی کمی هم بازیش شوی. شاید هم بتوانی کمی از مشق هایش را برایش بنویسی و کارش را سبک کنی...
حیف و صدحیف که چشمانمان بسته است.
آشنای " لا فتی الا علی" اینجا کجاست؟
صاحب " لا سیف الا ذوالفقار" ما چه شد؟