خواهری به وسعت خانواده

گل گاو زبان اسم جالبی است برای او. شاید گاهی اوقات زبانش تلخ باشد اما بسیار آرامش می بخشد.

امروز ساعت ها برایم وقت گذاشت تا منصرفم کند. ابتدا در مقابلش جبهه گرفتم. اما او باز هم از رو نرفت. باز هم ادامه داد. برایم دردودل کرد. از مشکلاتش گفت. راجع به استعدادهای بالقوه و کمبودهای بالفعلش گفت. من هم کمی برایش گفتم. از آینده مبهمی که برای خود می دیدم. از واهمه هایم. اما بیشتر فکر می کردم. به چشمانش که پر از ترس و امید بود زل زده بودم و به حرف هایش فکر می کردم. خواهرانه نگاهم کرد و گفت:"کلی بره آیندت برنامه ریزی کردم. باید بیای پیش خودم کار کنی."

بازهم حس کردم درمقابل خوبی هایش چقدر بدم. باز هم کم آوردم. باز هم بغض کردم...


به قول خودش داشت اشتباهاتش را به عنوان تجربه در اختیارم می گذاشت.داشت به من مشاوره می داد.آخرش خندید و گفت:"  دویست تومن میشه برو زود کارت به کارت کن."

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.