چنین است رسم سرای درشت ... گهی زین به پشت و گهی ؟
.
.
.
بله اشاره می کنن ک جناب زین هنوز هم دوس دارن از ما سواری بگیرن :|
پس همون
گهی زین به پشت و گهی زین به پشت و گهی زیــــــن به پشــــت
دیدم که می گما، حالا شما دوس داری باور نکن :|
:))
امروز روز دختره. روز ماست. همیشه تو این روز یه حس معصومیت بهم دست میداد. یاد مریم (سلام اللّه) می افتادم ناخودآگاه. چون شاید یجورایی مقدس ترین مادر عالم باشه. همیشه تو این روز خوشحال بودم زیاااد. اما امروز نیستم. دوست داشتم بیام کلی چیزای قشنگ راجه به دخترا بنویسم اما نمی تونم. چون ناراحتم :(
دیشب تو یه وبلاگی که ظاهرا برای یه خانم وکیله خوندم با یه دختری مشاوره کرده بود که به برادرش سرویس جنسی میداده. مادرش ازین موضوع مطلع بوده و تنها تنها واکنشش این بوده که به دخترش یاد داده که چطور حامله نشه! این تو شرایطیه که بابای اون خونواده دختره دیگشونو از مامانه خواسته بوده!!!
بعد خوندنش از خدا خواستم کاش زشت ترین موجود دنیا می شدم. شاید اون موقع هیچ انسانی بهم نگاه نمی کرد اما حداقل مطمئن بودم دست هیچ گرگی هم پیرهن شرفمو پاره نمی کنه.
بارالهی! حالا که این نرهای به اصطلاح مردی که آفریدی غیرتشان را حواله درِ کوزه کردند تا....(ترجیح می دهم دهانم باز هم بسته بماند) تو چرا رگ غیرتت بیرون نمی زند؟؟
خدای با غیرت من!
نه تنها از دیشب که سالهاست این علامت سوال بزرگ تمام فضای ذهنم را اشغال کرده. چرا این نرهای کثیف تر شیطان را حین تجاوز به ناموس تبدیل به مشتی سنگ نمی کنی که تا دنیا دنیاست آوازه بی شرفی و بی ناموسیشان گوش عالمیان را پاره کند؟؟؟
ینی به حدی رسیدم که حاضرم پول بدم یکی بیاد هر روز وبلاگمو چک کنه، نظر بذاره، پیغام بفرسته.
منم صب به صب پاشم با خوشالی به خودم ببالم که انقده خواننده دارم :)
اصنم خنده نداشت :|
آخر ای دلبر تو مارا می نجویی اندکی؟ / آخر ای ساقی ز غم ما را نشویی اندکی؟
آخر ای مطرب نگویی قصه دلدار ما؟ / گرنگویی بیشتر آخر بگویی اندکی
گر بدی گفتند از من من نگفتم بد تورا / این قدر گفتم که یارا تنگ خویی اندکی
در جمال و حسن و خوبی در جهانت یار نیست / شکرستانی ولیکن ترش رویی اندکی
این غزل را بین که خون آلود از خون دل است / بوی خون دل بیابی گر ببویی اندکی
واااای خدااا! پکیدم از خنده =))
انقد که این روزا همش سرم تو کتاب بود و چشام پر خواب ، اصن نفهمیدم این ماه مبارک چجوری اومد و چجوری رفت:(
فقط می دونم فردا ی روز خیلی خوبه
روزی که من همیشه توش پراز لبخندم:)
عید بندگی مبارک
دو دسته از آقایون هستن که شدیدا حس احترام من به خودشون رو برمی انگیزن!
دسته اول: راننده تاکسیایی که در ماشینو واسه مسافر خانوم باز می کنن
و دسته دومم: آقایونی که از صندلی جلوی تاکسی پیاده میشن و با ی لحن قشنگی میگن:" خانوم شما بیا جلو بشین. "
لامصبا معلوم نیس از کجا اومدن!! خعلی جنتلمنن:دی
شاید هم آمده ایم تا فقط تماشا کنیم
شاید هم آمده ایم تا سنگ صبور باشیم
شاید هم آمده ایم تا مایه دلگرمی شویم
بعضی ها هم شاید آمده اند تا آینه دق شوند
کسی چه می داند؟؟
همیشه برای آینده زندگی کرده ایم .
کاش یکی به یادمان می آورد این امروزی که اصلا تحویلش نمی گیریم همان فردای دیروزی است که برایش بال بال می زدیم.
چه تعبیری بهتر از تعبیر دوست! "و کان الانسان عجولا"
انقدر عجول که هیچ وقت منتظر پایان قصه هایی که برای خود می نویسد نمی ماند. شاید دلیل سختی زندگی هم همین باشد. دلیل سختی زندگی این باشد که هیچ وقت شیرینی پایان در آن لمس نمی شود و همیشه سختی آغاز است که بزرگی می کند.
بیایید کمی روایتش کنیم؛ آخر قصه هایمان را می گویم.